محمد کاملان - خیلی دل و جرئت میخواهد که لباس شقیترین آدم روی زمین را بپوشی و نقشش را بازی کنی. مخالفخوانهای تعزیه را کسی دوست نداشت و ندارد. برای مردم شمر، شمر است. چه آنکه در صحرای کربلا سر از تن امام جدا کرد، چه آن کسی که در تعزیه نقشش را بازی میکند. هر دو را به یک چوب میرانند. برای همین است که هیچکسی حاضر نبود مخالفخوان و شمر تعزیه اباعبدا... باشد. چون همه یکجور دیگر نگاهش میکردند، انگار که او در کربلا روبهروی امام ایستاده بود. آنچه در ادامه میخوانید 3 روایت از 3 شمر تعزیه امام حسین(ع) در منطقه10 است که البته خیلی وقت است دیگر تعزیه نمیخوانند!
موافقخوانی که شمر شد!
حاج حسن فضلی، شناسنامهای 90ساله است. اما مثل همه همسن و سالهای خودش میگوید شناسنامهاش از خودش دستکم 6-5سالی کوچکتر است و بعد شروع میکند به تعریف کردن ماجرای آن روزی که میخواستند برایش شناسنامه صادر کنند و پدرش که مخالف سرسخت رضاخان بود، اجازه این کار را نمیدهد: «پدرم روضهخوان و شبیهخوان امام حسین(ع) بود و از آن مذهبیهای سرسخت. من که بچه بودم و یادم نمیآید، اما مادر خدابیامرزم میگفت زمانی که روضهخوانی را رضا خان ممنوع کرد، پدرم به هیچ عنوان قید روضهخوانی و شبیهخوانی را نزد و اجازه نداد چراغ روضههای مردم که برایشان نوحهخوانی میکرد خاموش شود. با هزار بدبختی و قایم باشک بازی و حتی پول دادن به آژانهایی که میخواستند بروند خبر بدهند و روضه را تعطیل کنند، روضه را برگزار میکردند. یکبار هم اسیر دست نظمیهچیها شده بود و این تصویر هنوز یادم هست، وقتی که از بازداشتگاه شهربانی آزاد شد، اینقدر کتکش زده بودند که یکجای سالم در صورت و تنش نبود و همسایهها زیربغلش را گرفتند و او را تا خانه آوردند. همین پدر که در خانه و روی منبر و شبیهخوانیها به هر صورت و شکلی به رضاخان فحش میداد و بد و بیراه میگفت، طبیعی هم هست که اجازه ندهد برای پسرش شناسنامه صادر کنند. هرچه که مأمور ثبتاحوال آن زمان به زبان خوش به پدرم گفت فایده نداشت، خدابیامرز اصرار آخر مأمور را با یک سیلی آبدار جواب داد. او هم رفت مأمور آورد و باز نظمیهایها پدرم را وادار کردند که برای من شناسنامه بگیرد وگرنه زیربار نمیرفت که نمیرفت. البته مأمور نظمیه شرط رضایت و بازداشت نکردن پدرم را این تعیین کرد که مأمور ثبت احوال یک سیلی مثل همانی که خورده بود به پدرم بزند. او هم نامردی نکرد و زد.»
حاج حسن شبیهخوانی و تعزیهخوانی را زیر دست پدرش یاد گرفته است و هنوز همان نسخههای قدیمی تعزیه را که با دستخط پدرش نوشته شده است، دارد. وقتی که حرف از تعزیه میشود، حاجی که حالا نفسش خیلی یاری نمیکند، همانطور که در بستر بیماری خوابیده5-4 دقیقهای برایمان مجلس علی اصغر را اجرا میکند. خودش میشود عمرسعد و حرمله، نوه ده سالهاش هم که شاید تنها میراثدار این خانواده برای زنده نگهداشتن تعزیه است، امام حسین(ع) را شبیهخوانی میکند. یک نمایش دونفره که عمرسعدَش درست درجایی که میخواهد به حرمله دستور بدهد تا به سمت علی اصغر تیر سه شعبه پرتاب کند، میزند زیرگریه و قس علی هذا. حاج حسن که کمی آرامتر میشود، شروع میکند به تعریف کردن ماجرای ارثیه خانوادگیشان، یعنی تعزیهخوانی: «دقیق نمیدانم، اما بچه که بودم شنیدم پدربزرگم از تعزیهخوانهای تکیه دولت تهران بود و بعد این فن را به پدرم آموزش داده است. خدابیامرز هم روضهخوان بود، هم تعزیهخوانی میکرد. گروهمان هم خانوادگی بود و کسی از بیرون برای نقشها نمیآوردیم. یک عمویم که فوت شد، مخالفخوانیها را انجام میداد، پدرم که صدای خوشتری داشت، امام حسین(ع) و حضرت عباس و گاهی هم علیاکبر میخواند. بقیه نقشها را هم به تناسب تقسیم میکردند. ما بچهها تا 8-7 سالگی نقش طفلهای حادثه کربلا را بازی میکردیم.»
از حاجی میپرسم شما که پدرتان موافقخوان تعزیه بود، چرا شمر شدید؟ در پاسخ میگوید: «من نقش موافق هم بازی کردم، اما نه زیاد. یادم هست اولینباری که به صورت خیلی جدی نقش قاسم را به من دادند. تعزیه که تمام شد، دیدم پدرم در فکر است و حالش خوب نیست. اینقدر اصرارش کردم تا بالاخره لب باز کرد و دلیل ناراحتیاش را گفت. خدابیامرز میگفت، حال مردم در تعزیه امشب خوب نبود و معلوم بود که هیچ چیز را باور نکردند. یادم هست مدام میزد روی دستش و میگفت: «آخرالزمان شده و مردم قسیالقلب! بس که مال حرام خوردهاند.» خلاصه چند روز از این ماجرا گذشت تا اینکه یک روز عمویم به پدرم گفت: «حسن به درد موافقخوانی نمیخورد. بگذار یکبار مخالف بخواند، ببینیم چه میشود.» درست یادم نیست، ولی فکر کنم نقش پسر عمرسعد را به من یاد دادند و اولین کتک تعزیه را هم همانجا خوردم. تعزیه تمام شد و داشتیم میرفتیم به سمت خانه که یک پیرمردی آمد جلو، همه زورش را در دستش جمع کرد و چنان کشیدهای به صورتم زد که هر وقت این ماجرا را برای کسی تعریف میکنم، بعد از 70 سال رد آن سیلی دوباره درد میگیرد. من از آن روز به بعد دیگر رنگ موافقخوانی را ندیدم و شدم شمر تعزیه.»حاج حسن و خانوادهاش دهه50 از مشهد به یکی از شهرهای کوچک اطراف کوچ میکنند، اما تعزیهخوانیشان تعطیل نمیشود. حاجی میگوید: « ما یکجورهایی دورهگرد بودیم. هر سال محرم سر از یک شهری در میآوردیم. آن زمان مردم برای تعزیه سرودست میشکستند و من هرچه بگویم باور نمیکنید که چه جمعیت زیادی برای دیدن تعزیه میآمد. چه اشکی هم میریختند. گاهی وقتها پدرم که سرپرست گروه بود، وقتی میدید مردم بیش از حد از خود بیخود شدهاند، اشاره میکرد که یکجاهایی را به قول شما سانسور کنیم که خدایی نکرده کسی از شدت غم حالش بد نشود یا اینکه سکته نکند.»حاجی را در ولایت خودشان هنوز «حسن شمر» صدا میکنند. صفتی که با ویژگیهای اخلاقی و شخصیتیاش خیلی جور درنمیآید. خیلی سخت است و حتی شاید کملطفی که به پیرمردِ دلنازکی که تا اسم امام حسین(ع) میآید، چشمانش پراشک میشود و عُمرش را در راه خدمت به اباعبدا... صرف کرده بگوید شمر. حاج حسن اما برخلاف تصور ما از این موضوع ناراحت نیست. چراییاش را اینطور توضیح میدهد: «همین که امام به من نفسی داده تا نقش شمر تعزیهاش را بازی کنم، برای من بس است. این توفیق نصیب هر کسی نمیشود که بتواند برای اباعبدا...(ع) روضهخوانی کند. من هم هیچ گله و شکایتی از کسی ندارم و خدا شاهد است با احدالناسی به دلیل لقب شمر دادن به من برخورد زشت و قهری نکردهام. پشت سرم زیاد حرف میزنند. مثلاً میگویند: «حسن فضلی اینقدر نقش شمر بازی کرده که قیافهاش هم مثل او شده است.» یا به زنم میگفتند «اخلاق شوهرت در خانه هم مثل شمر است؟» من اما گفتم یک گوشم در است و گوش دیگرم دروازه. رضایت خدا و آقا اباعبدا...(ع) برایم مهم است و بس. اینکه اسم من را در بین نوکرها و روضهخوانهایش بنویسند از همهچیز برایم مهمتر و با ارزشتر است. بگذار مردم هرچه میخواهند بگویند. بچههایم اما اینطور نیستند. بارها به دلیل اینکه بهشان گفتهاند پسر حسن شمر با مردم دعوا کردهاند که چرا به خانواده ما چنین لقبی میدهید و شمر شما هستید که سر مردم را کلاه میگذارید و چه و چه و چه. »
هیچکس شمر تعزیه را تحویل نمیگیرد
مخالفخوانی توی خونشان است. از زمانی که یادش میآید، پدربزرگ و پدرش مخالفخوان تعزیه بودهاند و حالا 40 سالی میشود که این ارث به او رسیده است و اگر تعزیه و تعزیهخوانی وجود داشته باشد، احتمالاً پسر و نوههایش نسل بعدی مخالفخوانهای خاندان آنها خواهند بود. آزادی میگوید: «به قول این کارگردانها و هنرمندان امروزی، ما خانوادگی میمیک چهره و صدایمان به مخالفخوانی میخورد. از پدربزرگم گرفته تا من و پسرهایم. پدرم یکبار آمده بود سنتشکنی کند و نقش موافق را بازی کرده بود، اما اینقدر بد از کار درآمده بود که عطای این کار را به لقایش بخشید و به ما هم وصیت کرد که به هیچ وجه سمت و سویِ موافقخوانی نروید که ما فقط برای شمر و عمرسعد بودن ساخته شدهایم و بس.»
حاج عبدا... که از سبک و سیاق عزاداری و مراسمهای امروزی شاکی است و دلپُری دارد، میگوید اشکی که مردم برای تعزیه میریختند از ته دل بود و بعد ادامه میدهد: «ما برای اینکه مردم گریه کنند، خودمان را به در و دیوار نمیزدیم و به دروغ گفتن متوسل نمیشدیم. اشعار سبک و بیمحتوایی هم نمیخواندیم. هر آنچه که در صحنه کربلا گذشته بود بیکم و کاست برای مردم روی صحنه اجرا میکردیم. برای همین مردم از ته دل اشک و به یاد مصیبتهایی که به اهل بیت در کربلا گذشته بود گریه میکردند نه چیز دیگری. قدیمترها مجلس تعزیه چنان ارج و قربی داشت که نگو و نپرس. مردم اگر نذر و نیازی و حاجتی داشتند، یا میخواستند بهبودی کسی را بگیرند، چیزی نذر مجلس تعزیه امام حسین(ع) میکردند، یا مریضشان را میآوردند یک گوشه از مجلس مینشاندند. پدر من خودش چندین بار شاهد این ماجراها بود که بیشتر از این نمیتوانم برایتان دربارهاش صحبت کنم. نه فقط تعزیه که همه مجالس روضه بیریا بود و کسی دنبال تجمل و این چیزها در روضه نبود. خدا نگذرد از کسانی که روضه امام حسین را با کارهای اینچنینی ممزوج کردند و همه چیز را از آن شکل اصیل خودش خارج کردند.»
«هیچکس ما مخالفخوانها را تحویل نمیگرفت و نمیگیرد.» حاج عبدا... با این جمله بحث را عوض میکند و در پاسخ به چرایی که ما بعد از گفتن این جمله تحویلش میدهیم، میگوید: «سالها قبل که تعزیه مشتری داشت، ما مدام از این شهر به آن شهر میرفتیم که تعزیه اجرا کنیم، مردم هم گاهی وقتها از سر لطفی که داشتند، ما را دعوت میکردند خانهشان که از ما پذیرایی کنند. یادم میآید یکبار، صاحبخانه دم در ایستاده بود و همین که خواستم بروم داخل، اخمی کرد و گفت: «من همین مانده که در خانهام به شمر ناهار بدم! در را بست و من ماندم بیرون.» یکبار دیگر هم در تعزیه یک آقایی داشت با مشک به همه آب میداد. لباس قرمزِ شبیهِ شمر تنم بود و هنوز نوبتم نشده بود که بروم روی صحنه، صدایش کردم که یک لیوان آب به من هم بدهد. اول از همه با عصبانیت شروع کرد به فحش دادن و بد و بیراه گفتن که تویِ کافرِ نامردِ نامسلمان آب را روی امام بستی، حالا از من آب میخواهی. اینقدر تعزیه برایش باورپذیر بود که فکر میکرد من شمر 1400سال پیش هستم که الان آب را به روی خیمههای امام بستهام. داشت میآمد به سمتم تا با من برخورد فیزیکی بکند. اگر مردم کنترلش نمیکردند و جلویش را نمیگرفتند، با آن حجم از عصبانیتی که من دیدم، قطعاً کار دستم میداد. این رفتارها از قدیم بوده و هست. سال گذشته رفته بودیم یکی از همین روستاهایِ اطراف، تعزیهخوانی که تمام شد، پیرمردی آمد و با همان چوبدستی چوپانیاش طوری به سر پسرم ضربه زد که سرش ده، دوازده بخیه خورد. پدرم به نقل از پدرش تعریف میکرد که قدیمترها همه موافقخوانها را روی سرشان میگذاشتند، جایشان همیشه بالای مجلس بود و از ارج و قرب خاصی برخوردار بودند. اما کسی که شمر و عمرسعد میخواند، منفورترین آدم روی زمین بود از نگاه مردم. در کوچه و بازار که جواب سلامش را به زور میدادند. بعضی از مغازهدارها که اصلاً به این بختبرگشتهها جنس نمیفروختند. یعنی اصلاً اجازه نمیدادند که پایشان را داخل مغازه بگذارند. میگفتند خیر و برکت از کار و کاسبیمان میرود. هرچه این بندهخدا میگفت: «شمر را مختار کشته است و من فقط یکبار در سال نقشش را بازی میکنم» اما کسی به خرجش نمیرفت. هرکاری بدی هم که از آنها سرمیزد میگفتند: «شمر است دیگر! کاریاش نمیشود کرد. خلق و خو و حالش همین است.» برای همین کسانی که در تعزیه مخالفخوان میشدند، خیلی سختی میکشیدند. خودِ من در شهر و روستایمان هرجا میرفتم خواستگاری به من دختر نمیدادند. دلیلش هم که واضح است. میگفتند به شمر جماعت دختر نمیدهیم. آخر سر مادرم رفت از شهر دیگری برایم دختر گرفت. همان جلسه اول هم گفت که پسر من شمر تعزیه است! پدرخانم خدابیامرزم که خودش روحانی بود، گفته بود «همین که برای امام حسین(ع) تعزیه میخواند کافی است. موافق و مخالفخوانش خیلی توفیری ندارد.»حاج آزادی سر سوزنی پشیمان نیست که چرا مخالفخوان تعزیه شده و هیچوقت هم لب به ناشکری باز نکرده است. با وجود اینکه بارها از دست مردم کتک خورده و همه او را به چشم یک شمر نگاه میکنند، نه عبدا... آزادیِ روضهخوان «هدف از تعزیهخوانی این است که راه و رسم امام حسین(ع) زنده بماند و حادثه عظیم عاشورا به دست فراموشی سپرده نشود. بعضیها به من میگفتند، مخالفخوانی تعزیه هیچ ثوابی ندارد و کمکم برو سراغ موافقخوانی. اما من چنین عقیدهای ندارم. هرکسی که برای اباعبدا... قدمی بردارد و مجلس روضه و تعزیهای برپا کند، برایش ثواب مینویسند. حالا چه شبیه شمر را بخواند، چه شبیه علی اکبر.
شمر تعزیه نباید گریه کند
با حسرتی عجیب میگوید: «الان که تعزیه و شبیهخوانیای وجود ندارد. کسی هم امروز از این کارها خوشش نمیآید. فکر میکنند آمدهاند تئاتر تماشا کنند. اصلاً درکی از تعزیهخوانی ندارند. برای همین امروز تعزیه و شبیهخوانی مشتری ندارد. 30-20سال پیش که گروه تعزیهخوان زیاد نبود، مردم سرودست میشکستند و حتی ما عید قربان هم شبیه داستان حضرت ابراهیم و اسماعیل را اجرا میکردیم. از دهه اول محرم تا دهه آخر صفر وقت سرخاراندن نداشتم و دائم از این شهر به آن شهر و از این روستا به آن روستا میرفتیم و برنامه اجرا میکردیم.»
حسینعلی قادری مقدم تقریباً 5 سال است که تعزیهخوانی را کنار گذاشته است. آن هم به توصیه دکترها که گفتهاند دیگر قلب و نفست برای خواندن تعزیه یاری نمیکند و باید کمکم میدان را به جوانترها واگذار کنی، اگر به خودش بود بعید بود حالا حالاها دست از این کار بکشد و میگوید که دوست داشت روی صحنه تعزیه امام حسین(ع) جان بدهد. قادری نه پدر تعزیهخوانی داشت و نه هیچکدام از اجدادش شبیه میخواندند: «بچه که بودم، بیماری سختی میگیرم. طوری که دکترها جوابم کرده بودند. پدر و مادرم نذر میکنند که اگر امام حسین(ع) من را بهبود بدهد، بازیگر تعزیه شوم. همینطور هم شد. آنطور که برایم تعریف کردهاند، یک هفته بعد از این نذر، بیماری من به طرز معجزهآسایی خوب میشود و پدرم من را، که آن سالها در تهران زندگی میکردیم، میسپرد دست دوست تعزیهخوانش. بیشتر از 6-7 سال نداشتم و برای همین تا مدتهای مدیدی نقش اطفال را به من میدادند تا بازی کنم. از طفلان مسلم گرفته تا حتی دختربچههایی که در صحرای کربلا بودند. سلسله مراتب تعزیه اینطور بود. نمیشد کسی وارد کار تعزیه شود و از همان اول امامخوان شود. باید پلهپله بالا میآمدیم. اول از همه کودکان صحرای کربلا را بازی میکردیم، بعد اگر کارمان خوب بود و مورد تأیید معینالبکا، قاسم را به ما میدادند و بعد نوبت به علیاکبر میرسید. تازه اگر صدایِ خوبی داشتیم. من صدایِ خوبی داشتم و به مرحله علیاکبرخوانی هم رسیدم، اما دست تقدیر من را شمر تعزیه کرد.»
قادری بدون هیچ سؤالی و مقدمهای یک راست میرود سر اصل مطلب و میگوید: «یک روز قبل از اجرای تعزیه، کسی که شبیه شمر را بازی میکرد، تصادف سختی کرد و خانهنشین شد. این اتفاق زمانی افتاد که قرار بود بیاید برای تعزیه. مردم در محوطه جایی که میخواستیم اجرا کنیم، گوش تا گوش نشسته بودند و منتظر اجرایِ ما بودند. تعزیه هم که بیشمر نمیشد. در تعزیهخوانی هیچکس برای مخالفخوانی به ویژه شمر، پیشقدم نمیشود. چون تبعات دارد و خیلیها حتی آن را بدشگون میدانند. نمیدانم چه شد که بعد از کلی این پا و آن پا کردن و کلنجار رفتن با خودم، گفتم که من شمر را بازی میکنم. عجب شمری هم شد چشمتان روز بد نبیند، اواسط تعزیه یک نفر از میان جمعیت آمد بیرون و از خجالتم درآمد! اینقدر خوب بازی کردم که معینالبکا تعجب کرد. میگفت انگار تو سالهاست شمرخوان هستی. به همین راحتی شدم شمر تعزیه. »
طبق قانون نانوشتهای، مخالفخوانها، به ویژه شمر حق گریه کردن ندارند. حتی در آن صحنهای که باید سر امام را از تن جدا کنند. قادری میگوید« این سختترین کار دنیاست که غمانگیزترین صحنه عالم را بازی کنی، اما گریه نکنی.» ادامه میدهد: «کسی نگفته که شمر اصلاً نباید گریه کند؛ اما این کار با روح تعزیه جور درنمیآید و باید هر طور شده جلوی خودمان را بگیریم اما یکوقتهایی نمیشود. یکبار در شهرکرد شب عاشورا اجرا داشتیم. حالِ خوبی نداشتم، اما چارهای نبود و باید تعزیه اجرا میشد. به صحنه سر بریدن که رسیدیم، نتوانستم کاری بکنم و ناخودآگاه زدم زیرگریه. اصلاً مراسم به هم ریخت. بار دیگر هم در تعزیه علی اصغر این اتفاق افتاد. خودم آن موقع تازه نوهدار شده بود و مدام این صحنه مقابلم تجسم میشد که اگر من جای امام بودم و نوه 5-4 ماههام در عطش میسوخت و بعد روی دستم سرش با تیر سه شعبه بریده میشد، چه کار میکردم. همین حال دگرگون و تصویری که مدام در ذهنم رژه میرفت، کار خودش را کرد و تعزیه علیاصغر را با گریه اجرا کردم.»
حاج حسینعلی هم مثل همه شمرخوانهای تعزیه کم از دست مردم کتک نخورده است. کتکهایی که میگوید جزء جدانشدنی کارشان است و نشان میدهد که تعزیه چهقدر هنرباورپذیری است: « آن اوایل که تازه پدرم من را دست گروه تعزیه سپرده بود، در یکی از تعزیهها وقتی سنان بچهها را میزد، یک نفر خودش را از میان جمعیت به ما رساند و بنده خدا را تا جایی که میخورد کتک زد. این بلا سر من هم آمده است. یکبار در صحنهای که داشتم سر امام را جدا میکردم، یک نفر پارهآجر به سمتم پرت کرد که اگر کلاهخود سرم نبود، الان جان به جان آفرین تسلیم کرده بودم. یک بار دیگر هم با چاقو به من حمله کردند و طرف واقعاً آمده بود که شمر را بکشد. هرچه مردم و بقیه بچهها میگفتند که بابا جان! شمر 1400سال پیش به دست مختار کشته شده است و این بنده خدا فقط دارد نقشش را بازی میکند، حالیاش نمیشد. بگذریم که وسط تعزیه گاهی اوقات انواع و اقسام فحشهای ناموسی را به شمر و مخالفخوانها میدهند، یک استکان آب دستمان نمیدهند و حتی اجازه نمیدهند که روی فرش خانهشان قدم بگذاریم. گاهی اوقات این توهینها، کتکها، مسخره کردنها و خیلی از کارهای دیگر به اندازهای زیاد میشد که به این فکر میافتادم کلاً تعزیه و تعزیهخوانی را ببوسم و بگذارم کنار. اما خودِ حضرت توانِ فوقالعادهای به من میداد و این فکرها از سرم بیرون میرفت.»
خیلیها فکر میکنند که تعزیهخوانها در قدیم، مثل برخی از مداحان و گروههای تعزیه امروزی پول میگرفتند و تعزیه اجرا میکردند و اجرای بدون پول و پاکت امکانپذیر نبود. ادعایی که قادری مقدم آن را رد میکند: «پول گرفتن کجا بود. اگر مردم پولی نذر تعزیه میکردند، صاحب تعزیه آن را قبول میکرد و اصلاً نگاه نمیکرد که چقدر است. گاهی همان پول را هم خرج مجلس امام حسین میکرد و نه خودش و نه ما ریالی از آن پول برنمیداشتیم. خیلی وقتها هم اصلاً رایگان مجلس اجرا و از جیب خودمان هم خرج میکردیم.»