نامه‌ای خطاب به ناصر تقوایی | ما کارمند فارابی نیستیم

  • کد خبر: ۳۳۶۲۲
  • ۱۹ تير ۱۳۹۹ - ۱۳:۳۲
نامه‌ای خطاب به ناصر تقوایی | ما کارمند فارابی نیستیم
ناصرخان تقوایی عزیز! سلام. امروز (۱۹ تیر) تولدتان است. مبارک باشد!

علی باقریان| شهرآرانیوز- ۷۸ سال را با تجارب گوناگون گذراندید، با گرفتن عکس، با نوشــتن داستان و فیلم‌نامه، با ساختن فیلم، هرچند که خیلی‌هاشان را هیچ‌وقت کسی ندیده یا نخوانده باشــد. آری؛ زمان بر شما گذشت و شما از آن گذشتید، تغاییر و تصاریف ایام را دیدید، اما خودتان هنوز همان ناصر تقوایی هستید با همان اعتقادات. نه اینکه هیچ فرقی نکرده باشــید یا به جمود فکــری دچار آمده باشــید؛ مقصودم این اســت که از همان اوایــل آغاز کار هنری‌تان به اصولی مثل صداقت و صراحت و استقلال پابنــد بودید که هنوز هم همان اهمیت ســابق را برایتان دارند و تغییری نکرده انــد، مثل وزنتان که بعید می‌دانم حاال هم بیشــتر از ۴۸ کیلو باشــد! یادتان که هســت: سال ۴۳، وقتی که با هزار بدبختی و واسطه‌کردن امثال جلال‌آل‌احمد به گروه ســازنده «خشت و آینه» ابراهیم گلستان پیوستید و کار ســینمایی را شروع کردید، فقط ۴۸ کیلو بودید. پشــت صحنه آن فیلم همه کاری کردید تا توانســتید دوسه سال بعدتر آن مســتندهای جان دار را بســازید و خودتان را به عنوان یــک هنرمند به دیگران بشناسانید. البته شما هنرمند بودید، به قول خودتان از دوران جنینی، اما خب جز معدودی این را نمی‌دانستند: کسی نمی‌دانست شما داستان‌نویس و عکاس حرفه‌ای و حتی نقاش هستید، کسی نمی‌دانست که با یک جوان ۲۳ساله آرتیست طرف است، جوانی که مستندهایی به آن خوبی ساخت، مســتندهایی که بعضی‌هاشان هنوز بی‌رقیب‌اند. چندتاشــان را من دیــده‌ام، «باد جن» را، «اربعین» را، «باد زار» را (اسمش را درست می‌گویم؟!)؛ خیلی‌هاشــان را هــم ندیــده‌ام، ازجمله ایــن آخری، «تمرین آخر»، را که سال ۸۳ به آخر رسید. راستی، چطور توانستید درعرض سه ســال، از ۴۸ تا ۵۰، چنین آثاری را بیافرینید و درعین‌حال خودتــان را هم تکرار نکنید؟! چطور، بی‌آنکه به واقعیت پشت کنید، از یک مستندساز مشاهده‌گر به یک مستندساز مداخله‌گر تبدیل شدید؟! اینکه رفته‌رفته از حجم روایت مســتندها کم کردید و نثر شــاعرانه‌ای را که فقط احمد شــاملو ازعهــده ادای آن برمی‌آمد کنار گذاشتید برای نزدیک‌ترشدن به واقعیت متکثر و چندصدایی، و رعایت بی‌طرفی نبود؟! البته شما بهتر از من می‌دانید که بی‌طرفی کامل ممکن نیســت؛ بالأخره هر کســی یک جور به واقعیت نگاه می‌کند. شما هم روایت خودتان را داشتید، تدوین خودتان را داشتید، قاب‌بندی خودتان را داشــتید، نورپردازی و کنتراســت خودتان را داشتید (پرویز کیمیاوی که شما هم دوستش دارید یک جا نوشــته کارهای او اصلا مســتند نیستند، چون او سناریزه شــان کرده و قوانین داســتان پردازی را در آن‌ها اعمال کرده است. می‌شود درباره مستندهای شما هم چنین گفت؟!). کیست که نداند ساختن مستند با ساختن فیلم ســینمایی داستانی خیلی توفیر دارد؟! بله؛ دارد، اما شباهت هایی هم بین این دو هست. مگر نه اینکه شما در ســاخت »آرامش در حضور دیگران« هم به همان اصول معنوی و مادی پابند بودید؟! خوش بختانه، همان قدر هم موفق بودید، گرچه ســه چهار سالی طول کشید که مخاطبان ســینما این را بفهمند. واقعا دشوار بشــود فهمید که چرا فیلم شــما از ۴۷-۴۸ تا چند سال پــس از آن توقیف بود. من کــه فکر می‌کنــم این قضیه که فیلم نامه را براســاس داســتان غلامحسین ساعدی نوشــته بودید پیش پیش ساواک را حســاس کرده بود. این یکی حتی مثل «گاو» هم نبود که مایه‌های تمثیلی و استعاری داشته باشد؛ صریح بود و قاطع. شاید قضاوت خودتان درســت باشــد که «آرامش در حضور دیگران» تنها فیلم سیاسی واقعی ســینمای ایران است. انصافا، خیلی جان‌ســخت بودید که بعــد خاک‌خوردن آن همه مستند در بایگانی تلویزیون و دیده‌نشدن چنین فیلمی از پا ننشســتید و بازهم به کارتان ادامه دادید. تنها عشق چنین قدرت و جذبه ای دارد؛ و ســینما عشق شماست، اگرچه حتی برای این عشــق هم حاضر نیستید بعضی معتقداتتــان را زیرپــا بگذاریــد. فــارغ از همــه این‌ها، چه خوب بود که شــما و هم‌نســلانتان، امثــال داریوش مهرجویی و مســعود کیمیایی، در دوران فیلم‌نامه‌های کلیشه‌ای بی‌مایه به اقتباس رو آوردید، آن هم نه اقتباس موبه‌مو که قاعدتا به فاجعه می‌انجامد. شما و دوستانتان خوب فهمیده بودید که ادبیات و ســینما را نمی‌توان به یکدیگر تبدیل کرد. بااینکه شــما با ادبیات شروع کرده بودید (مجموعه‌داســتان تحســین‌برانگیز «تابســتان همان سال» را منتشر کرده بودید که آن هم توقیف شد) و آن را برتر از سینما می‌دانستید، مرعوبش نشدید؛ می‌دانستید که ســینما حالاحالاها باید راه بپیماید تا بتواند از زیر سایه ادبیات، آن هم در کشوری مثل ایران و در قلمرو زبان فارسی، خارج شود. شما و بیضائی هم بر ادبیات احاطه داشتید هم بر سینما، و فیلم‌نامه‌نویســی را نیز که حلقه واسطه این دو هنر اســت خوب بلد بودید. نمی‌دانم چند نفر مثل شما دو تن را می‌شود پیدا کرد که این‌قدر فیلم‌نامه فیلم‌نشده داشته باشد. داشتم از اقتباس می‌گفتم: دربین بزرگان سینمای خودمان کسی را ســراغ ندارم که به اندازه شما و مهرجویی فیلم اقتباسی ســاخته باشــد. نه می‌خواهم و نه می‌توانم درباره کیفیت اقتباس‌های شما چیزی بگویم، اما خوانده‌ام و شنیده‌ام که اقتباس‌هایتان حرف ندارد. می‌دانم که شما گاه از چه داستان‌های ضعیف و گمنامی اقتباس کرده‌اید و بنابراین می‌توانم به این داوری اعتماد کنم. هم سال ۵۲ که «نفرین» را ساختید هم ســال ۶۵ که «ناخدا خورشید» را به نمایــش درآوردید کارتــان از «باتلاق» میــکا والتاری و «داشتن و نداشتن» ارنســت همینگوی بیش و پیش بود. البته از آثاری مثل «دایی جان ناپلئون» ایرج پزشک‌زاد هم اقتباس کردید که فی‌نفســه اثری بســیار ارزشمند است، گرچه اغلب هنوز فقط سریال شما را می‌شناسند. اما شما فیلم غیراقتباســی هم ساختید، ســال ۵۰ «صادق کرده» را، ســال ۶۸ «ای ایران» را، ســال ۸۰ «کاغــذ بی‌خط» را. اساســا شــما هیچ‌وقت خودتان را به هیچ چیــزی محدود نکردید و پی تکرار هم نرفتید، نه در ژانر، نه در ســاختار، نه در انتخاب بازیگر. محمدرضا لطفــی می‌گفت به کارهای خــودش گوش نمی‌دهد که مبــادا به تکرار بیفتد؛ شــما برای تکرارنکردن، برای تکرارنشدن چــه کار می‌کنید؟! آخــر خیلی از هم‌نســل‌های شــما به تکــرار افتاده‌انــد و دســت‌بردار هم نیستند! گاهی فکر می‌کنم چه خوب شــد که شــما بعد  «کاغذ بی‌خط» دیگر هیچ کار سینمایی‌ای عرضه نکرده‌اید، فکر می‌کنم بخشــی از اعتبار امثال شما و بیضائــی محصول این اســت که از یک وقتــی دیگر فیلم نســاخته‌اید. نمی‌گویم که توانش را نداریــد؛ می‌دانم که می‌خواهید ســر اصولتــان بایســتید. خب، ناچــار، باید هزینه‌اش را هــم بپردازید. چنان که خودتــان می‌گویید، ِ اخیــر دیگر آن مهرجویی و کیمیایی مهرجویی و کیمیایی گذشته نیســتند؛ یک دلیلش همین است که نتوانسته‌اند اســتانداردهای خودشــان را رعایت کننــد. همان‌طورکه خودتان هم می‌دانید و گفته اید، شــما به انــدازه کافی اثر خــوب آفریده‌ایــد، اصطلاحــا، آردهایتــان را بیخته‌اید و الکتان را آویخته‌اید. مگر خودتان نمی‌گویید که فقط شما و کیارســتمی هیچ وقت فیلم بد نساخته‌اید؟! پس بیهوده تلاش نکنید! خودتان که می‌دانیــد؛ یک اثر هنری خوب بالأخره دیده خواهد شــد؛ پس در آرامش ْ فوتبال و مستند تماشا کنید و بنویسید که نوشــتن ناموس شماست. نکند غم قدرنادیدن و فراموشــی دارید؟! جای نگرانی نیســت! اصلا من این‌ها را برای این نوشــتم که بگویم من و خیلی از هم‌نسلانم شما را خوب می‌شناسیم و فراموشتان نکرده‌ایم؛ شناختمان هم بی‌واســطه اســت، نه ازطریق به قول شما مستشرقان سینما! آخر، گله کرده‌اید که امثال دبورا یانگ درباره سینمای ما چیزهایی نوشته‌اند و از سر ناآگاهی حتی کسانی چون شما را هم در نوشته‌هاشان نادیده گرفته‌اند. آن‌ها را به کارمنــدان «فارابی» تشــبیه کرده‌اید و گفته‌اید که عــده‌ای از مخاطبان ایرانی هم ســینمای ما را ازطریق ایشان می‌شناســند. با ســربلندی می‌گویم که ما جزء آن عده نیســتیم. خود من آن قدر از شــما تأثیــر پذیرفته‌ام که حتی دوست دارم در سالن سینما بر صندلی ۲۱ ردیف ۱۹ بنشــینم، همان جایی که شما همیشــه می‌نشستید، در سالن ســینما «تاج» آبادان؛ حیف که حتی بهترین ســالن شــهر ما هم ۱۹ ردیف ندارد! زیاده عرضی نیست؛ باقی بقایتان!

 



 

پوستر فیلم‌های ناصر تقوایی

 
یظبلش یظبلش یظبلش یظبلش یظبلش یظبلش
 
 

عکس‌های ناصر تقوایی

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->