سعادت غرق شدگی

  • کد خبر: ۶۶۵۵۲
  • ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۰:۲۱
سعادت غرق شدگی
عباسعلی سپاهی‌یونسی - شاعر و روزنامه‌نگار
اسمش را گذاشته ام غرق شدگی. اصلا هم معلوم نیست چه زمانی رخ می‌دهد اما، یک دفعه می‌بینم که غرق شده ام. متوجه می‌شوم نزدیک به یک ساعت است که روبه روی قفسه‌های کتابخانه ام دارم از این طبقه به آن طبقه می‌روم و لابه لای کتاب‌ها می‌گردم، درحالی که استاد در چشمه نوش می‌خواند:

«از حیای لب شیرین تو‌ای چشمه نوش
غرق آب و عرق اکنون، شکری نیست که نیست»

آمده ام به دنبال «در ستایش بطالت» برتراند راسل تا ببینم او با چه استدلالی گفته است: «خسران عظیمی به بار می‌آید از این باور که کار فضیلت است و فقط یک ریاضت طلبی احمقانه وادارمان می‌کند که اصرار بر کار زیاد داشته باشیم، درحالی که دیگر نیازی به آن نداریم.» برتراند راسل معتقد بود که سعادت و تنعم انسان در گروه کاهش نظام‌مند کار است.

آمده ام به دنبال نظریه راسل، اما می‌بینم کنارم گزیده شعر‌های زنده یاد سیدحسن حسینی را هم گذاشته ام و ناگهان می‌روم به اولین دوره برگزاری شعر رضوی و نشستن پای صحبت‌های سید در مشهد. از این طبقه به آن طبقه می‌روم و بعد دوباره متوجه می‌شوم که مجموعه شعر طنز «فقط محض جروبحث» که شاعر آن «راجر مگاف» است و یگانه وصالی و وحید روزبهانی آن را ترجمه کرده اند، هم آمده است بغل دستم. همچنان که طبقه به طبقه می‌گردم تا راسل را پیدا کنم، متوجه می‌شوم که مجموعه شعر نوجوان «بوی نرگس» از ناصر کشاورز هم حالا کنار دستم نشسته است تا چند شعر آن را بخوانم و به وجد بیایم.

بعد از ساعتی با یافتن راسل، سعی می‌کنم خودم را از دریای کتابخانه بیرون بکشم؛ هرچند این بیرون کشیدن سخت است. انگار می‌خواهم در این غرق شدگی، ساعت‌ها و ساعت‌ها بمانم، کتاب‌ها را بردارم و لمس کنم و با بعضی از آن‌ها خاطراتم را هم مرور کنم. مثلا روزی که کتاب را خریده بودم یا چیز‌هایی از این جنس. این غرق شدگی برای من هرازگاهی رخ می‌دهد؛ البته مختص به غرق شدن در کتابخانه هم نیست.
 
نوع دیگر غرق شدگی این است که یادم بیاید نوار کاستی دارم از اجرای خصوصی استاد ذوالفقار عسکریان و این کافی است تا سراغ کاست هایم بروم، به زحمت، کارتن را از بالای کمد بیاورم پایین. به خودم که بیایم، ببینم ساعتی می‌شود که دارم از این کاست به آن کاست می‌روم. نوع دیگرش هم رفتن سراغ فیلم‌های هارد است. خدا نکند یادم بیاید دو سه سال قبل در سفرم به ارتفاعات هزارمسجد چه مهی شده بود و من آن لحظات را ثبت کردم و حالا دوباره دلم می‌خواهد فیلم آن لحظات را ببینم.

به خودم که می‌آیم، می‌بینم از مشهد رفته ام به کردستان، از کردستان به اهواز، از اهواز آمده ام به بشرویه، از بشرویه رفته ام به رازوجرگلان، از رازوجرگلان به جزیره هنگام، به روستای فیلبند و آن روز بارانی و پر از مه. خلاصه سوار بر موج خاطرات می‌شوم و از روزی به روزی دیگر می‌روم، از این گوشه به آن گوشه. گاهی با خودم فکر می‌کنم حتی اینکه آدمی‌ می‌تواند خودش را در کتابخانه، در هارد، در نوار‌های کاست، در سی دی‌ها و... غرق کند، هم نعمت است و هم سعادت و من این سعادت را داشته ام و دارم و از این بابت خدا را شاکرم.
 
کمترین منفعت این غرق شدن‌ها این است که برای ساعت‌هایی آدم می‌رود دنبال همان چیز‌هایی که دلش می‌خواهد. می‌رود به سمت احساسی ناب. می‌رود به ساعت‌هایی که سعی می‌کند بازهم در جایی دیگر در زمانی دیگر آن‌ها را خلق کند و این توانایی خلق کردن هم از آن توانایی‌های منحصربه فردی است که به نظرم فقط نصیب ما آدم‌ها شده است و دانسته می‌توانیم به انجام آن دست بزنیم و از این بابت، باید خدا را شکر کنیم.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->