«ریشا» شیر نر باغ وحش مشهد تلف شد خدمت رسانی هلال احمر خراسان رضوی به ۱۶۰ هزار مسافر نوروزی تصادفات جاده‌ای نوروز تاکنون ۶۱۷ نفر را به کام مرگ فرو کشیده است (۱۰ فروردین ۱۴۰۳) تداوم سرما و بارش در خراسان رضوی (۱۰ فروردین ۱۴۰۳) سخنگوی وزارت بهداشت: هیچ خوداظهاری یا مدرکی دال بر بیماری روحی دکتر بخشی در دست نبود پشت پرده خرید و فروش اموال دزدی| دستگیری بیش از هفت هزار مالخر در یکسال! شدیدترین تصادفات رانندگی در کدام استان‌ها اتفاق افتاد؟ (۹ فروردین ۱۴۰۳) دغدغه‌ای برای اقامت زائران نوروزی در مشهد وجود ندارد اهدای عضو به سه بیمار در مشهد زندگی دوباره بخشید (۹ فروردین ۱۴۰۳) اعتراف تبعه خارجی به ۳۰ فقره سرقت سریالی (۹ فروردین ۱۴۰۳) کشف جسد زن غرق شده در گنجگون بویراحمد (۹ فروردین ۱۴۰۳) تردد از کرج و آزادراه تهران -شمال به سمت مازندران ممنوع شد (۹ فروردین ۱۴۰۳) درگیری خونین در قبرستان یاسوج دو کشته برجای گذاشت (۹ فروردین ۱۴۰۳) ورود مسافران به مشهد از ۷ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر عبور کرد | میانگین ظرفیت اشغال واحد‌های اقامتی مشهد به ۴۱ درصد رسید+ فیلم ٣٨ خودرو طی ٢۴ ساعت گذشته در مشهد توقیف شد (۹ فروردین ۱۴۰۳) افزایش تعداد کشته‌شدگان تصادف ۲ خودرو در محور دامغان - جندق به ۹ نفر + تصاویر (۹ فروردین ۱۴۰۳) ثبت نام آزمون‌های ورودی مدارس سمپاد و نمونه‌دولتی از ۱۸ فروردین آغاز می‌شود فروش بلیت قطار‌های نیمه دوم فروردین از امروز آغاز شد (۹ فروردین ۱۴۰۳) فرودگاه مشهد در رتبه دوم پر ترددترین فرودگاه‌های کشور در نوروز ۱۴۰۳ قرار گرفت بانک شیر مشهد در روز‌های کاری ایام نوروز فعال است
سرخط خبرها

شازده آهنی و معجزه‌ای که هیچ وقت رخ نداد

  • کد خبر: ۸۴۱۳۱
  • ۲۴ مهر ۱۴۰۰ - ۱۳:۰۸
شازده آهنی و معجزه‌ای که هیچ وقت رخ نداد
محمد امانی - نویسنده

سحرخیزی از همان روزی در خانواده ما به یک عادت دیرینه تبدیل شد که پدرم آن پیکان سفیدیخچالی را خرید. عادتی که نه به منظور کامروایی و رسیدن به اهداف عالی در زندگی، بلکه از سر ناچاری میان اعضای خانواده به خصوص فرزندان ذکور برای همیشه باقی ماند.

آن اتومبیل نزدیک به یک دهه با تمام بدقلقی هایش به پدرم وفادار ماند و از ستوان سومی تا سرگردی هر روز صبح آفتاب نزده، او را به پادگان محل خدمتش رساند. اتومبیل با تمام محاسن و خوبی هایش، یک ایراد بزرگ داشت، آن هم اینکه صبح‌ها برای روشن شدن باید تمام کالری بدن دو پسر نوجوان را می‌سوزاند تا روشن بشود. با وجود سرگردانی میان تعمیرگاه‌های مختلف، این اخلاق گندش تا روزی که به انبار ماشین‌های اسقاطی فرستاده شد، اصلاح نشد.

یعنی همه گردنه‌های جاده کلات را چابک‌تر از یک بز کوهی می‌رفت و در ترافیک‌های چندساعته حتی ذره‌ای آمپر ش بالا نمی‌زد، اما هیچ وقت نشد که صبح‌ها بدون هل دادن و مثل یک ماشین باتربیت با همان استارت اول روشن بشود. همه آن سحر‌ها یک دعای مشترک میان من و برادرم درحالی که کله هایمان را زیر پتو کرده بودیم، به آسمان می‌رفت.

پدرم پیاپی استارت می‌زد و من و برادرم مانند همه صبح‌های پیش از آن، با نفس‌هایی که در سینه حبس کرده بودیم، منتظر یک معجزه می‌ماندیم. اما هیچ وقت آن معجزه رخ نداد و ناچار می‌شدیم پتو‌ها را با عصبانیت به گوشه‌ای پرت کنیم و در آن سوز زمستانی با دمپایی‌های لنگه به لنگه و اخم‌های عمیق بر صورت بیرون بیاییم.

کف دست هایمان را به فلز سرد ماشین می‌چسباندیم و با فریاد‌های «بزن دو... بزن دو» آن شازده آهنی را تا سر کوچه مشایعت می‌کردیم. این دیالوگ نزدیک به یک دهه، آشناترین نغمه برای همسایگانی بود که در اتاق‌هایی گرم، لحظه‌ای خوابشان آشفته می‌شد.

هیچ روزی هم نشد که با چند قدم هل دادن روشن بشود و حتما باید ما دو برادر نوجوان را تا سر کوچه می‌کشاند و بعد اگر صلاح می‌دانست، روشن می‌شد. بعد با همان اندک کالری باقی مانده در پاهایمان می‌دویدیم تا زودتر به خانه برسیم و همسایه‌ای ما را در آن وضعیت شرم آور نبیند.

نوجوان بودیم و تازه طعم غرور را می‌چشیدیم و هیچ دلمان نمی‌خواست یکی از دختر‌های همسایه با آن شلوارک‌های چروکیده و زیرپوش‌های سوراخ ببیندمان.

حالا ســـال هاست که دیگـــر نه آن پیکــــان سفیـــدیخچالی هست و نه پدر سبیلوی سبزه رویم، اما عادت سحرخیزی برای همیشه میان من و برادرم ماندگار شد. شاید اگر آن تجربه بیداری‌های اجباری نبود، هیچ وقت قدر زحمات پدر را درک نمی‌کردیم. اینکه یک مرد مانند هزاران مرد دیگر شهر، یک عمر لذت خواب شیرین سحرگاهی را بر خودش حرام کرد تا لقمه‌ای نان حلال بر سفره بچه هایش بگذارد. یاد تمام آن مردان به خیر!

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->