سقوط جرثقیل در پتروشیمی رازی | ۲ نفر جان باختند «مجید راهب» پدر گلاب ایران درگذشت + علت فوت آخرین وضعیت آب‌و‌هوای کشور | رگبار پراکنده و وزش باد در مناطقی از غرب و شمال غرب (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) هشدار جدی به شکارچیان برای خروج از منطقه کوهسرخ تردد روان در تمام محور‌های مواصلاتی کشور | محور‌های شمالی بدون محدودیت (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) زلزله ۴.۲ ریشتری، «روداب» خراسان‌رضوی را لرزاند (۳۱ فروردین ۱۴۰۳) آسیب شناسی خشم و راهکارهای کاهش خشونت در جامعه کشف راز قتل جوان ۴۰ ساله به دست بادیگاردها در مشهد کشف ایمپلنت‌های قاچاق در تهران قتل خونین مدیر یک شرکت‌ لوازم آرایشی در برج ۲۰ طبقه‌اش به دست دوست صمیمی! ممنوعیت عرضه رایگان کیسه‌های پلاستیکی در فروشگاه‌های زنجیره‌ای|مشهد، شهر پیشگام در مدیریت پسماند است سرگردانی مسافران «فلای دوبی» در فرودگاه مشهد دستگیری یک قاچاقچی و کشف ۵۶۶ کیلوگرم مواد مخدر از یک دستگاه تریلی در هنگ مرزی تایباد یک کشته و چهار مصدوم بر اثر تصادف با تریلر در جاده تربت حیدریه (۳۰ فروردین ۱۴۰۳) کشف ۲ کیلو و ۸۵۰ گرم مواد مخدر صنعتی در گمرک دوغارون کمبود ۶ هزار لیتر آب برثانیه در مشهد برای تابستان ۱۴۰۳ طبیعت‌گردان گرفتار در قوچان امدادرسانی شدند (۳۰ فروردین ۱۴۰۳) جان باختن ۶ نفر براثر انفجار کپسول گاز در ترمینال شرق تهران (۳۰ فروردین ۱۴۰۳) وضعیت مطلوب واکسیناسیون دام در خراسان‌رضوی طی سال گذشته تنهایی خطر مرگ را دو برابر افزایش می‌دهد
سرخط خبرها

یک خواب آسوده

  • کد خبر: ۸۵۰۲۵
  • ۰۱ آبان ۱۴۰۰ - ۱۱:۳۹
یک خواب آسوده
محمدرضا امانی - نویسنده

هر جنگی با خودش ویرانی به همراه دارد، اما در کنار این ویرانی، نوعی تفکر و خلق‌و‌خو هم میان آدم‌هایی که مدت‌ها آن را تجربه کرده‌اند، به وجود می‌آورد. یکی از همین خوبی‌ها حس فداکاری است و این شاید به‌دلیل این باشد که آدم‌های جنگ خودشان را بیش از پیش به مرگ نزدیک احساس می‌کنند.

اخلاقی که با وجود دهه‌ها از پایان جنگ، در رفتار پدرانمان که ماه‌ها در سخت‌ترین شرایط برای حفظ جان و ناموس عزیزانشان زندگی کردند، نمایان است. آن‌ها همیشه بهترین‌ها را برای فرزندانشان خواسته‌اند و شادی حقیقی را در شادمانی خانواده‌هایشان دیده‌اند.

حالا بسیاری از آن نسل به رحمت خدا رفته‌اند و آن‌هایی هم که مانده‌اند یا از عوارض ماه‌ها درجبهه‌ها‌بودن خانه‌نشین شده‌اند یا غبار پیری و کهولت بر شانه‌ها و تنشان نشسته است.

عمل بابا ۴ ساعت طول کشیده بود و وقتی او را داخل بخش آوردند، نزدیک ظهر شده بود. یک ساعتی طول کشید تا هوشیاری‌اش طبیعی شود. درد بعد از عمل بی‌طاقتش کرده بود، اما آ‌ن‌قدر صبوری داشت که ناله نمی‌کرد و این درد را فقط از روی فشردن پلک‌هایش می‌فهمیدم.

ناهار را که آوردند، بابا با وجود تأکید پزشکان هیچ میلی به خوردن نداشت. آن ۳ هفته هم که در بیمارستان بستری بود، کم پیش می‌آمد که بیش از چند قاشق غذا بخورد. چشمانش در گودی نشسته بود و گردنش مانند یک پسربچه یازده‌ساله باریک شده بود.

بابا هر چنددقیقه که درد کمی مجالش می‌داد، با کلماتی نیمه مفهوم حالی‌ام می‌کرد که غذایم را بخورم. ۲۰ روز شبانه‌روزی در بیمارستان ماندن من را هم به غذا‌های بی‌مزه و چاشنی بیمارستان عادت داده بود. غذای آن‌روز ماهی قزل‌آلا بود و برای من گرسنه‌ماندن صدمرتبه بهتر بود تا چنگال میان آن قزل‌آلای درسته غمگین فرو ببرم، آن‌هم بدون هیچ چاشنی و افزودنی.

اما وقتی دیدم بابا با وجود آن‌همه درد در آن لحظات تنها دغدغه‌اش این بود که من گرسنه نمانم، شروع کردم و با اکراه جلو نگاهش قطعه‌های ماهی را به دهان بردم. جفا بود اگر می‌خواستم در آن شرایط بد‌غذایی کنم و عذابی برایش درست کنم.

وقتی خاطرش جمع شد که دیگر گرسنه نیستم، زنگ بالای تخت را به صدا درآورد. پرستار که آمد، از درد طاقت‌فرسایش گفت. پرستار برایش مسکنی قوی تزریق کرد و بابا با خیالی آسوده چند ساعتی به خواب رفت.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->