تداوم سرما و بارش در خراسان رضوی (۱۰ فروردین ۱۴۰۳) سخنگوی وزارت بهداشت: هیچ خوداظهاری یا مدرکی دال بر بیماری روحی دکتر بخشی در دست نبود پشت پرده خرید و فروش اموال دزدی| دستگیری بیش از هفت هزار مالخر در یکسال! شدیدترین تصادفات رانندگی در کدام استان‌ها اتفاق افتاد؟ (۹ فروردین ۱۴۰۳) دغدغه‌ای برای اقامت زائران نوروزی در مشهد وجود ندارد اهدای عضو به سه بیمار در مشهد زندگی دوباره بخشید (۹ فروردین ۱۴۰۳) اعتراف تبعه خارجی به ۳۰ فقره سرقت سریالی (۹ فروردین ۱۴۰۳) کشف جسد زن غرق شده در گنجگون بویراحمد (۹ فروردین ۱۴۰۳) تردد از کرج و آزادراه تهران -شمال به سمت مازندران ممنوع شد (۹ فروردین ۱۴۰۳) درگیری خونین در قبرستان یاسوج دو کشته برجای گذاشت (۹ فروردین ۱۴۰۳) ورود مسافران به مشهد از ۷ میلیون و ۸۰۰ هزار نفر عبور کرد | میانگین ظرفیت اشغال واحد‌های اقامتی مشهد به ۴۱ درصد رسید+ فیلم ٣٨ خودرو طی ٢۴ ساعت گذشته در مشهد توقیف شد (۹ فروردین ۱۴۰۳) افزایش تعداد کشته‌شدگان تصادف ۲ خودرو در محور دامغان - جندق به ۹ نفر + تصاویر (۹ فروردین ۱۴۰۳) ثبت نام آزمون‌های ورودی مدارس سمپاد و نمونه‌دولتی از ۱۸ فروردین آغاز می‌شود فروش بلیت قطار‌های نیمه دوم فروردین از امروز آغاز شد (۹ فروردین ۱۴۰۳) فرودگاه مشهد در رتبه دوم پر ترددترین فرودگاه‌های کشور در نوروز ۱۴۰۳ قرار گرفت بانک شیر مشهد در روز‌های کاری ایام نوروز فعال است خدمات‌رسانی به بیش از ۱۰۰۰ مسافر نوروزی در داروخانه‌های هلال احمر خراسان رضوی چرا مبالغ جریمه‌های رانندگی ۵ برابر شد؟ ۴۰ درصد مراجعه کنندگان به داروخانه‌های مشهد غیربومی هستند
سرخط خبرها

حبیب خدا

  • کد خبر: ۸۵۳۴۵
  • ۰۴ آبان ۱۴۰۰ - ۱۶:۴۸
حبیب خدا
محمدرضا امانی - نویسنده

هیچ شب و روزی را به خاطر ندارم که خانه پدری خالی از مهمان‌های دور و نــــزدیــــک باشــــد. هم ولایتی‌هایی که به شهر می‌آمدند، اگر فرصتی می‌یافتند برای یک استکان چای یا اگر وسیله‌ای برای برگشت به روستا پیدا نمی‌کردند، برای یک شام ساده و جایی برای خواب به خانه ما می‌آمدند. هیچ وقت هم نشد پدر یا مادرم در مقابل این آمدورفت‌های بی پایان ترش رویی کرده باشند و ذره‌ای از آنچه را در خانه بود، از آن‌ها دریغ کنند.

دو سال پیش که پدرم به علت اشکال در ستون فقرات مدتی زمین گیر بود و به علت همین بیماری هم خانه ما خلوت‌تر شده بود، یکی از حسرت‌های پدرم سفره کوچکی بود که شب‌ها در خانه پهن می‌شد. اگر هم از خدا طلب عافیت می‌کرد، به این علت بود که مانند قبل میزبان اقوامش باشد و دوباره مهمان‌ها برای یک چای ساده هم که شده است پایشان به منزلش باز بشود.

هر کسی هم که به خانه مان می‌آمد، معمولا کیسه‌ای بر پشت داشت که یا چیزی بود که از روستا آورده بود تا در شهر بفروشد یا وسیله‌ای موردنیازش بود که از شهر خریده بود؛ از پوست گوسفند بگیر تا کیسه‌های بادام و گل‌های زعفران. حتی یک شب یکی شان یک شتر آورد و به درخت داخل حیاط بست. بچه‌های محل که از دیدن آن حیوان عظیم الجثه به وجد آمده بودند، جلو در خانه تجمع کرده بودند تا لای در حیاط را کمی باز بگذارم که حیوان را ببینند.

چهارده ساله بودم و با لنگه کفشی که دهان باز کرده بود به خانه آمدم. پدرم روی صندلی گوشه حیاط در آفتاب نشسته بود و داشت با ماشین دستی ریش هایش را می‌تراشید. لنگه کفش را از پایم بیرون آوردم و به گوشه‌ای پرتاب کردم و با بغض گفتم تا روزی که یک جفت کفش نو برایم نخرد، دیگر به مدرسه نخواهم رفت. پدرم حرفی نزد و به اصلاح صورتش مشغول شد. از پشت پرده پنجره دیدم که چند دقیقه بعد بیرون رفت. نیم ساعت بعد برگشت؛ درحالی که به عوض کفش یک جفت جوراب سرمه‌ای برایم خریده بود.

با دیدن آن جوراب‌ها چنان عصبانی شدم که به حیاط رفتم و یکی از کیسه‌های مهمان‌ها را وسط کوچه انداختم. اولین و آخرین سیلی آنجا از دست‌های بزرگ پدرم به گونه ام نشست. اصلی‌ترین قانون خانه را زیر پا گذاشته بودم که برای پدرم قابل بخشش نبود. حرمت مهمان بالاتر از هر چیزی بود. این عمل برایش حکم عاقبت به خیری خودش و فرزندانش را داشت. مهمان برای پدرم حقیقتا حبیب خدا بود.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->