صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

«صاحب خانگی» به رسم حاج خانم

  • کد خبر: ۱۲۵۱۰۳
  • ۲۰ شهريور ۱۴۰۱ - ۲۰:۲۰
شبنم کرمی - روزنامه نگار

قبول دارید که گاهی داستان‌های کوچک زندگی ما تبدیل به کتابی قطور می‌شوند. این روز‌ها که زمزمه افزایش مشکلات میان مستأجر‌ها و صاحب خانه‌ها بیشتر به گوش می‌رسد صاحب خانه‌ای در کوچه‌های پهن و پردرخت کودکی ام را به یاد می‌آورم. شاید برای بسیاری از ما پیش آمده است که غریبه‌هایی سر راهمان سبز شده و مسیرمان را تغییر داده و، چون نسیمی خنک و خوشایند ما را مسحور کرده اند.

حاج خانم از جنس همین نسیم‌های مهربانی بود که دل آدم را جلا می‌داد. وقتی پس از پایان جنگ تحمیلی از کرمانشاه به مشهد مهاجرت کردیم مستأجر طبقه پایین خانه حاج خانم شدیم. در این شهر بزرگ، غریب بودیم و ناآشنا، اما دلمان به قربت آقا امام رضا (ع) گرم بود که این همه راه را کوبیدیم و آمدیم تا در مجاورت آقای مهربانی، آرام و قرار گیریم. اولین بار وقتی مشغول چیدن اثاثیه بودیم حاج خانم را دیدم.

با لبخند و همان طور که لچک چادر نماز گل دارش را زیر بغل زده و پله‌ها را سنگین و یکی یکی پایین می‌آمد یک سینی چای خوش عطر در دست داشت، درحالی که بخار از روی آن بلند می‌شد با شاخه‌ای نبات در نعلبکی‌های گل قرمز کنارشان. یک ماه بعد وقتی پدر مدتی برای مأموریت به بیرجند رفت، حاج خانم نه به عنوان صاحب خانه که در نقش مادری مهربان ما را زیر چتر حمایت خود قرار داده بود. یادش به خیر؛ هر روز عصر با گویش شیرین مشهدی خود مادرم را صدا می‌زد که «بییِن بالا یَک چایی دور هم بشِم».

در نبود مادرم که معلم بود نگهداری از خواهر کوچک نوزادم را مادرانه به عهده گرفت و خواهرکم که به زبان آمد او را «مامانی» صدا می‌زد. گاهی مرا زیر چادر نمازش در پناه می‌گرفت تا در بازی «قایم موشک» با نوه هایش برنده باشم. برادرم هم هر روز برای نماز با حاج خانم راهی مسجد محل می‌شد و برگشتنی با هم خرید می‌کردند و خندان و شاد قدم زنان با دست پر بازمی گشتند. خدا رحمتش کند؛ آن قدر گرم و صمیمی بود که در کنارش دیگر غربت را احساس نکردیم.

حاج خانم گاهی از همسر فقیدش که یکی از پزشکان نامدار شهر بود برایمان خاطره می‌گفت. گاه از کودکی خودش می‌گفت که پس از مرگ والدین به قدری بر او سخت گذشته بود که آدم را یاد داستان‌های قدیمی می‌انداخت. نامش را «بمانی» گذاشته بودند که مانند سایر خواهر و برادرهایش پیش از مادر و پدر از دنیا نرود. او هم مانده بود تا با منش بزرگوارانه اش راه و رسم همراهی، همدلی، میهمان نوازی و در یک کلام، «صاحب خانگی» را به دیگران بیاموزد.
یادش گرامی.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.