غلامرضا زوزنی| «هزار سال طول میکشه تا هشت تا انسان بتونن یک جمله رو با هم بگن بدون اینکه از لباس و قد و قیافه هم ایراد بگیرن». این جملهای است که هشت دختر بازیگر نمایش «پدران»، آن را لابهلای همه جملات هماهنگشان در شروع نمایش میگویند. «پدران» که این شبها ساعت 20 در سالن اصلی تئاتر شهر روی صحنه میرود، یک نمایش اجتماعی است که دیدنش را به همه توصیه میکنیم؛ نمایشی که حاصل تلاش مهدی فرشیدیسپهر، هنرمند تهرانی است که آن را برای اجرا به مشهد آورده است. هرچند این نمایش قبلا هم در خلال جشنواره تئاتر رضوی به مشهد آمده و دوبار اجرا شده، اینبار برای 30شب و با هنرنمایی بازیگران مشهدی، بازآفرینی شده است.
مهدی فرشیدیسپهر که سفر برای اجرای تئاتر را سرلوحه کار خود قرار داده است، علاوهبر مشهد به اصفهان، سیستانوبلوچستان، شیراز، همدان و... نیز رفته و هر آنچه از صحنههای نمایش تهران آموخته، به سایر هموطنان منتقل کرده است. او که اسفند سال گذشته نمایش «بیچیز» را در مشهد اجرا کرد، برای اجرای «پدران» در مشهد، شش ماه مشغول تمرین با تئاتریهای مشهدی بوده است. بعد از تماشای «پدران»، یکی از نیمکتهای پارک ملت را برای نشستن انتخاب کردیم و با فرشیدیسپهر درباره اثرش گپ زدیم.
چطور شد که تحتتاثیر متون نمایشیِ وارداتی قرار نگرفتید و یک متنِ بومی برای اجرا، نوشتید؟
ما خودمان سراسر داستان هستیم. سراسر گره هستیم و گرهگشایی میکنیم. منظورم از این «خودمان»، از رشت تا کیش و از سیستانوبلوچستان تا خوزستان است. حیف است صرفا به این خاطر که شیک باشیم یا به این خاطر که بهتر به نظر بیاییم، متون خارجی را دست بگیریم. این همه قصه و اتفاق داریم، خوب است که اینها را کار کنیم.
ایده «پدران» را از کجا آوردید؟
میدانید که ما پویشهایی داریم درباره پلنگهای درحال انقراض یا پویشهایی برای جلوگیری از نابودی دریاچههای ملی. اما پویشی برای مراقبت و حفاظت از انسانهای درونگرا نداریم. زمانی بود که کیومرث پوراحمد، «قصههای مجید» را میساخت و در آن، قصه یک قهرمان درونگرا را تعریف میکرد. قهرمان آن قصه، زور و بازویی نداشت. ثروتمند نبود، فقط درونگرا بود و این قهرمان الگو بود. میبینید که امروزه در سینما اغلب قهرمانها پول زیادی دارند، گردنشان کلفت است یا زور زیادی دارند. «پدران»، داستانی است که قهرمانهایش، آدمهای درونگرا هستند. آدمهایی که وقت میگذارند تا یک نفر دیگر را بیشتر و بهتر ببینند. حالا این افرادی که برای بهتر و بیشتر دیده شدن انتخاب میشوند، ممکن است اعضای خانواده ما باشند. قصه «پدران»، درباره آنهایی است که قدرتشان، در دیدن دیگران است و من جای این قهرمانهای درونگرا را خالی دیدم و این قصه را نوشتم.
قهرمانهایی که در «پدران» هستند، به نظر میان تیپ و شخصیت ماندهاند، با این حال همه این قهرمانها، نمونههای اغراقشده اجتماع هستند. از کجا به این آدمها رسیدهاید؟
سه ماه در 100دبیرستان دخترانه پژوهش کردم. با بیش از 300زوج که دچار مشکلات گوناگون یا بدون مشکل خاصی بودند، گفتوگو کردم. همه این هشت شخصیت اصلی پدر و مادری که ما در این نمایش میبینیم، نمادی از دستههای بزرگتری در جامعه هستند؛ مثلا «مرد نظامی»، نماینده افراد نظامی نیست، نماینده همه افرادی است که در برقراری ارتباط با دیگران خشکند یا مثلا شخصیت «مادر تنها» نماد تمام مادر و پدرهای تنهاست. هرکسی براساس تجربه خودش، جای خالی همسر «مادر تنها» را پر میکند یا «مرد نانوا» نماینده مردهایی است که برای معیشت خانوادهشان بسیار زحمت میکشند اما در برقراری ارتباط عاطفی با خانواده، دچار مشکل هستند. این آدمها، فشردهشده آدمهای جامعه مایند. درواقع در آن سه ماه با دقت بیشتری به آدمهای اطرافم نگاه کردم تا بتوانم بهتر درباره آنها بنویسم.
«پدران» نه اینکه همهچیز را خوب نشان دهد اما امید میدهد که اتفاق خوبی میافتد. گویی همین عامل هم موجب میشود که مخاطب با آن ارتباط برقرار کند و از اعماق وجود، شما و همه عوامل را تشویق کند.
چون موضوع «پدران»، ریشهای است؛ ربطی به قشر اجتماعی یا سواد ندارد. نحوه برقراری ارتباط با پدر و مادر، یک مسئله اجتماعی است که هر فردی در هر طبقه اجتماعی با آن برخورد داشته است؛ به همین دلیل است که افراد مختلف با طبقه اجتماعی متفاوت با این نمایش ارتباط برقرار میکنند. اگر این موضوع از تراوشهای ذهنی فردی من بود، این اتفاق برایش نمیافتاد.
این نمایش برای این است که مخاطب، خودش را درون نمایش ببیند. مردم وقتی با این نمایش ارتباط میگیرند و تشویق میکنند، درواقع برای خودشان دست میزنند. خودشان را که در این نمایش دیدهاند، تشویق میکنند، نه توانایی بازیگران را، نه زیبایی آنها را، نه هیچچیز دیگر را. آنها برای خودشان دست
میزنند.
شما سالها ساکن تهران بودید اما اخیرا به مشهد مهاجرت کردهاید. در زمانهای که اکثر هنرمندان کشور سودای مهاجرت به پایتخت را دارند چرا در تهران نماندید و فعالیتتان را در آنجا که احتمالا میتوانست برایتان بهتر باشد، ادامه ندادید و به مشهد آمدید؟
یک فرمول ساده دارد؛ به نظرم همهچیز نوآوری نیست، گاهی فرآوری مهم است. همیشه ما نباید بهدنبال آن باشیم که چیز جدیدی را روکنیم؛ گاهی نیاز است همان چیزی را که تولید کردهایم، سه چهار سال از آن مراقبت کنیم تا بگوییم این اثر هنری، نتیجه یک هیجان نبوده است. بهنظرم نوآوری، تنها بخشی از کار یک هنرمند است؛ بخش مهم و جدی، فرآوری است.
ما تئاتر کار میکنیم، برای چه؟ برای اینکه خودمان و دیگران را رشد بدهیم. درواقع با تئاتر بهدنبال فرآوری کردن زندگی هستیم. در تهران مردم مثل من هستند اما در خواف، در سبزوار در بجستان یا حتی مشهد، نیاز است که تجربههایم را به آنجا ببرم. این تبادل تجربه، متقابل است، حتی تهران نیازمند تجربههای من است. در تهران، تئاترهای شاد و موزیکال ساخته میشود اما به تئاترهای اجتماعی کمتر توجه میشود. من جایی نمیروم که نان بیشتری گیرم بیاید؛ جایی میروم که فایده بیشتری داشته باشم. جایی میروم که بیشتر اثرگذار باشم. فرقی هم نمیکند کدام شهر باشد.