فاطمه سیرجانی
معصومه فرمانیکیا
در کسری از ثانیه ممکن است اتفاق بیفتد و زمان از ما چنان جلو بزند که توان مقاومت و تصمیمگیری را از دست بدهیم، حادثه را میگویم، کمتر از ثانیهای است که همهچیز را با هم میگیرد، میدراند و تمام میکند. برای همین است که یک به یکشان اعتراف میکنند که هیچ وقت به معنای واقعی نجنگیدهایم، توی آتش زیر خمپاره نبودهایم، هیچ سلاحی دست ما نبوده است، اما فکر میکنیم همیشه در حال جنگ و دفاع هستیم.
همهشان شبیه به هم حرف میزنند، دیالوگهای مشترکی دارند، خاطرههایشان هم شبیه به هم است. به قول یکی از آنها، این همه زنگ عملیات خورده یکبار هم عروسی دعوت نشدهایم. هر روز که از خانه بیرون میآیند احتمال اینکه دیگر برنگردند خیلی زیاد است، احتمال اینکه آسیب ببینند، نتوانند راه بروند، خانهنشین شوند و...
نمیدانیم آیا کسی تا به حال سراغ خلوت آتشنشانها رفته است؟ اینقدر نزدیک که آنها از تلخترین ماجراهای کاریشان بگویند؟ ما این کار را کردیم. رفتیم تا از نزدیک روایتشان کنیم. آنها که بخش بزرگی از هویتشان به نجات جان آدمها گره خورده است و هر صبحگاه برای حفظ جان دیگران قسم میخورند؛ آتشنشانانی که نبض خطرهای منطقه را در دست میگیرند، اگر گوش شنوایی برای حرفهایشان باشد.
عشق به هیجان آتشنشانم کرد
کسی باورش نمیشود عزیز دردانه خانه،که از همه ساکتتر بود شغل آتشنشانی را انتخاب کند و آنقدر علاقهمند به این حرفه شود که آن را به عنوان شغل آیندهاش برگزیند، اما همیشه اتفاقی میافتد که فکرش را نمیکنیم. مصطفی خانچوپانی مسئول روابط عمومی منطقه3 آتشنشانی است؛ این یعنی اینکه تمام عملیاتهایی که گزارش میشود را باید مستندسازی کنند و برای این کارشان هم دلیل دارند که بین صحبتهایش به آن اشاره میکند.
عشق به تنوع و هیجان او را به این سمت کشانده است، این را خودش میگوید: «3خواهر و 3برادر هستیم. در خانه از همه مظلومتر بودم. شاید به ظاهر ساکت به نظر میرسیدم، اما هیجان را دوست داشتم. به نظرم آتشنشانی هیجان داشت. ماشینهای قرمز رنگی که برای رسیدن به مقصد عجله داشتند همیشه فکرم را مشغول میکرد. تصمیمم را گرفته بودم. برای تحصیل همین رشته را انتخاب کردم. به هنرستان کار و دانش باهنر در خیابان امامرضا(ع) میرفتم. بعد هم کاردانی آتشنشانی قبول شدم. بعدها خدمتم را درون سازمان تمام کردم. مدتی راننده افسر نگهبان ایستگاه3 ابوطالب بودم که البته اکنون تخریب شده است. همراهی کردن افسر نگهبان هیجان خاصی داشت. معمولا تمام عملیاتها را میرفتم، هرجا هم نیاز بود لباس میپوشیدم و کمک میکردم. اینطور کار کمکم دستم آمد، تقریبا چموخم آن را یاد گرفته بودم. اما این حرفه هم مثل شغلهای دیگر نیاز به تجربه دارد. بعد از سربازی، سازمان برای جذب آتشنشان فراخوان زده بود. مجموعه به انتخاب خود و البته با مشورت افراد منتخب، 60 نفر را گزینش کرده بود و موضوع را با آنها در میان میگذاشت؛ اینکه بپذیرند یا نه. بهتر از این نمیشد. برای من که شیفته این حرفه بودم جای هیچ شک و شبههای نبود، بیهیچ قید و شرطی پذیرفتم و آتشنشان شدم.»
زندگی پرماجرا
« میدانستم زندگی ما گره خورده با اتفاق است، اما داخل کار که شدم بیشتر حسش کردم. در این سالها تا دلتان بخواهد حادثه پیش آمده است؛ ریز و درشت. از زمانی که عملیات اعلام میشود میانگین اعزام 5دقیقه است. لباسها کنار خودروها چیده شده است. سرعت عمل و دقت مهمترین ویژگی است. مدت عملیاتها بسته به نوع حادثه کوتاه و بلند است. کوچکترین خطایی میتواند جان یک نفر را به خطر اندازد یا آسیبی دیگر به حادثه دیده برساند. یادم هست حریقی سنگین مربوط به شرکت صنعتی در توس پیش آمد که کارشان درست کردن قوطیکنسرو و رب بود. خاموش و مهار کردن آن 12ساعت طول کشید. آتشسوزی از 6عصر شروع شد و تا صبح روز بعد ادامه داشت. بر اثر حرارت زیاد سوله آوار شد، ولی خوشبختانه تلفات جانی نداشت. اما همین هم تلخ است، وقتی یک عمر کار و زحمت بابت یک سهلانگاری دود میشود برای ما هم دردناک است. حالا فکر کنید جان یکنفر در میان باشد. شبیه حادثههای زیادی که شاید در خاطر من نمانده باشد، اما کم نبودهاند و هر روز هم تکرار میشوند. مثل برخورد خودرو مزدا با206 در نیشابور که حادثه آفرین شده و بحث امداد و کمکرسانی پیش آمده بود. همکاران ما هیچوقت کم نمیگذارند، اما پایان بعضی از عملیاتها شبیه همین ماجرا تلخ است. همکاران ما کودک ده، دوازدهساله را از خودرو خارج کردند که هنوز نفس میکشید، اما به علت جراحت زیاد در آغوش همکارمان فوت کرد.»
حوادث مستندسازی میشوند
«تمام حوادث را واحد روابط عمومی مستندسازی میکند؛ برای این که بعدها سندی باشد. وقتی به فرض مثال صاحب مغازه یا خانهای ادعا میکند چنین خسارتی را آتشنشانها زدهاند، یا فلان چیز بوده و حالا نیست، ما باید بتوانیم با استناد به عکسها و تصاویر گرفته شده ثابت کنیم. مثلاحریقی در انبار کفشی پیش آمده بود و صاحبش میگفت 100کیلو زعفران در انبار بوده و نیست، ما با تکیه بر عکس و فیلمها ثابت کردیم که چنین موضوعی حقیقت ندارد. علاوه بر این، بحث آموزش شهروندی داریم که با استناد به همین تصاویر، فیلم میسازیم و منتشر میکنیم.»
همراهی سخت
گفتن این حرف کلیشه و تکرار است اما دوباره مطرحش میکند: «آتشنشانها زندگی خاصی دارند و همراهی با آنها سخت است. به همین سبب کنار خود آنها، خانوادههایشان هم باید صبوری کنند. شاید شما هم بدانید تعطیلی برایشان بیمفهوم است. حتی لحظات و ساعاتی مثل تعطیلات نوروز که همه کنار خانوادهایشان هستند، آتشنشان آماده باش است و بیشترین تمرکزش برای این است که خطری جان کسی را تهدید نکند. حادثه و مرگ همیشه درکمین ماست، البته برای همه آدمها هر لحظه امکان هر اتفاقی هست، اما برای این قشر بیشتر. کمترین آن دود گرفتگی است. ما بین همکارانمان کسانی را داشتهایم که شعله ناگهانی از محیط بسته به بیرون زبانه کشیده و به صورتش خورده و دچار سوختگی شده است. کم نبودهاند آتشنشانهایی که از ارتفاع سقوط کردهاند و...»
قهرمان آتشنشانی
جواد مرغشی، عضو تیم عملیات ورزشی سازمان آتشنشانی یک ورزشکار حرفهای است که کارنامهای پر و پیمان دارد. با وجود عناوین قهرمانی کشوری و جهانی که دارد بیشتر از آنکه ورزشکاری بنام باشد با نام آتشنشان شهره است؛ هرچند معتقد است این دو از هم تفکیک نمیشوند. او میگوید: «سال84 به عنوان نیروی شرکتی وارد سازمان شدم و اکنون فرمانده شیفت ایستگاه18 هستم.»
این یعنی 14سال است با گریه مردم گریه کرده و با خنده آنها خندیده است. زندگیاش، شادیها و غمهایش به این مردم گره خورده است. همکارانش را در قالب ورزشکارانی میبیند که همه کار از دستشان ساخته است، آن هم در کمترین زمان ممکن. اعتقاد دارد ورزش و آمادگی بدنی برای آتشنشان لازم است، و تعریف میکند امسال در رقابتهای روسیه قرار بود بعد از 10سال تیم را برای مسابقات جهانی اعزام کنند که آمادگی آتشنشانها را نشان میداد، اما با تمام امکاناتی که مهیا کرده بودیم سفر لغو شد. آمادگی بدنی خوب را به واسطه تمرینات مداوم و خاصش دارد که مربوط به امروز و دیروز نیست و به سالهای قبل باز میگردد. از او میخواهیم کوتاه و مختصر تعریفشان کند و میپذیرد.
شکستن رکورد مدرسه
او میگوید: «دوران ابتدایی دومیدانی کار میکردم. سال چهارم برای کسانی که علاقهمند به این رشته بودند در مدرسه رکوردگیری انجام شد که موفق شدم رکورددار شوم. کمی بعد در مسابقات ناحیه2 مشهد رتبه اول 110متر را کسب کردم. درسم را میخواندم، اما احساس میکردم در ورزش موفقترم و با علاقه بیشتری ادامهاش دادم. همین علاقه و تمرین باعث شد جذب تیم منتخب استان شوم. هنوز ابتدای راه بود. تمرین پشت تمرین، صبح، ظهر، شب. تلاشها بینتیجه نبود، در مسابقات استانی در رشته 400متر دوبار عنوان اولی آوردم که انگیزهام را برای ادامه دادن چند برابر کرد. بعد از 3ماه برای رقابتهای کشوری مرا انتخاب کردند و نتیجهاش عنوان درخشان اولی بود. اینکه میگویم درخشان برای شیرین بودن موفقیتها بعد از آن همه تلاش بود. دیگر جای شک و تردیدی نمیماند، انگیزهام برای ادامه دادن چند برابر شد. با خودم میگفتم حتما یک چیزی هست و من میتوانم موفقتر باشم. میدانستم به درسهایم لطمه میخورد، اما اشتیاق ورزش نمیگذاشت پا پس بکشم. برق صنعتی را در هنرستان شهید چمران، ابتدای خلج ادامه دادم. نقطه اوجم دوره متوسطه بود که رکورد استان را با وجود رقبای سرسخت شکستم و نایب قهرمانی دانشآموزان کشور و قهرمانی کشور در مقطع هنرستان را به دست آوردم. اردوی تیمملی را در همین دوران طلایی تجربه کردم. میشود گفت بهترین دوره زندگی من به لحاظ فعالیتهای ورزشی را شامل میشد و بعد نوبت سربازی شد. آموزشی مشهد بودم و برای توانایی به تهران منتقل شدم. بابت دور ماندن از تمرینات بعد از یک ماه طاقت نیاوردم و اصرار داشتم به مشهد برگردم، سرهنگی به نام عارف بود و دلیل این همه اصرار را پرسید. گفتم: «میخواهم ورزش کنم و دوست ندارم وقفهای بین آن بیفتد.» گفت زمان می برد و قبول کرد که ورزش را ادامه دهم. خدا خیرش را بدهد، روزهای زوج صبح تا ظهر در اختیار خودم بود و میرفتم شیرودی. هر روز یک ساعت در راه بودم، اما توانستم بدنم را آماده نگه دارم. اواخر دوره خدمت از طریق دوستان آتشنشان فهمیدم برای بخش عملیات نیرو میگیرند. سال84 به عنوان نیروی شرکتی وارد آتشنشانی شدم. 9سال در ایستگاه6 طلاب نبش مفتح بودم، بعد به این ایستگاه منتقل شدم. ورزش و تمرین با زندگی من عجین شده بود و جالب اینکه به محض ورود به آتشنشانی به مسابقات کشوری اعزام شدیم و نایب قهرمان کشور شدم.»
مرغشی تا دلت بخواهد هم مسابقات برون مرزی را تجربه کرده و هم طعم شیرین پیروزیهایش را در ادامه صحبتهایش میآورد: «مسابقات اوکراین سال85 برگزار شد که صاحب مقام شدم، مسابقات جهانی تهران سال86 سومی جهان را کسب کردم. مسابقات جهانی سال88 بلغارستان، رکورددار ایران در 100متر با مانع شدم.»
ربط ورزش و عملیات
او ادامه میدهد: «ورزش و عملیات با هم ربط دارد، من عملیات ورزشی کار میکنم و غواص هم هستم. در شغل آتشنشانی اگر آمادگی نداشته باشی خیلی صدمه میخوری. آتشنشان بدون آمادگی جسمی نمیشود. شما تصور کنید ما اطفای حریق در محدوده ثامن را داریم، یا نه هر نقطهای که حالا پر از آپارتمان است و کمترینشان 4طبقه است. از آسانسور هم نمیشود استفاده کرد، یعنی اینکه باید توانایی جسمی خوبی داشته باشی. حالا اگر آمادگی کامل نداشته باشی چه اتفاقی می افتد؟»
تکرار قسمنامه
از برنامه روزانهشان که میپرسیم تعریف میکند: «آتشنشانی مجموعهای شبهنظامی است، صبحگاه داریم و تکرار قسمنامه برای حفظ جان و مال مردم، بعد ابزار و وسایل را بررسی میکنیم، کلاس ضمن خدمت یکی از برنامههای روزانه ماست، علاوه بر اینها یک تیم سه،چهار نفره برای شهرشناسی میرویم. بازدید میدانی از کوچهها و خیابانهای اطراف ایستگاه داریم تا به مرکز فرماندهی اعلام کنیم که به فرض فلان کوچه برای عملیات ساختوساز مسدود است و در کوچههای باریک باید شیلنگ بیشتری استفاده کنیم. بنبستها را مشخص میکنیم و کروکی را ذهنی میکشیم، به این سبب که شاید حادثه نیمهشب باشد و بخواهیم عملیات انجام دهیم و باید به محیط اشراف داشته باشیم. 24ساعت کار میکنیم و 48ساعت استراحت، اما میشود گفت همیشه در حال آمادهباش هستیم.»
کشف اولین جسد
وقتی میخواهیم از خاطراتش بگوید، با یک توضیح کوتاه ادامه میدهد: «ایستگاه18 ایستگاه تک واحدی است؛ تعداد خودروها و نیروها کم است. 2خودرو و 7نیرو، 2راننده و بقیه مأمور و متخصص حریق. از این ایستگاه برای نجاتهای سبک استفاده میشود؛ حادثههای مربوط به گیر کردن در آسانسور یا هجوم حشرات و... ایستگاه6 مفتح و ایستگاه7 مادر هستند، ایستگاه مادر پشتیبانی دارد. برای کسی که پیشه و شغلش به حادثه مرتبط و وصل است خاطره کم نیست. بیشتر آنها هم تلخ و دردناکاند، اما چیزی که در ذهن من مانده است مربوط به همان سالهای اول خدمت میشود که تجربه کشف اولین جسد را داشتیم و مدتها صحنهاش مقابل چشمم بود. اطلاع دادند کارگاه پشمزنی دچار حریق شده و دختر نوجوانی گیر افتاده است. کارگاه به این شکل بود که پارچهها داخل دستگاه میرفت و به پرز تبدیل میشد. دستگاه مستهلک بود و جرقهای کوچک باعث حریقی دردسر آفرین شده بود. متأسفانه حریق که شروع میشود دختر جوان به جای اینکه به سمت در بیاید و فرار کند، به سمت عقب کارگاه میرود و پشمها روی او میریزد. چیزی دیده نمیشد، با کلی تلاش توانستیم جسد را پیدا کنیم و این اولین کشف جسد من بود.»
راننده و آتشنشان
سید جواد عبدی، آتشنشان دیگر مشغول خدمت در منطقه اینطور شروع میکند: «متولد59 هستم و در طلاب زندگی میکنم. برادرم آتشنشان بود و شاید انتخاب این حرفه به شغل اول او برگردد. اینکه همیشه از محیط دستهجمعی و حوادثی که میرفتند تعریف میکرد و از این طریق من با سازمان آشنا شده و رفته رفته علاقهمند شدم. اما فکر نمیکردم یک زمان آتشنشان شوم. خدمتم را رفته بودم. سال86 سازمان، آزمون علمی و عملی داشت که پذیرفته شدم. کار را در ایستگاه6 شروع کردم. بعدها با تشویق همسرم و برای رسیدن به برخی اهداف درسم را ادامه دادم و راننده سازمان شدم. شاید به نظر خیلیها رانندگی آن هم در آتشنشانی شغل سختی است، اما حرکت در شهر شلوغی مثل مشهد و تلاش برای زودتر رسیدن سر حادثه آن هم با خودرویی که 30تن وزن دارد، در کوچه پسکوچههایی پر از ترافیک کار سادهای نیست. البته از همان ابتدا مأموریت رفتن حس خوشایندی برایم داشت؛ اینکه جان کسی را بتوانم نجات دهم همیشه مشتاقم میکرد سریع به محل برسم. این حس دلچسب از همان سالهای اول که وارد سازمان شده بودم با من بود.»
نجات از زیر آوار
زندگی آتشنشان گره خورده با خاطره است. از او میخواهیم بازهم خاطرهای بگوید و او تعریف میکند: «در یکی از عملیاتها به گمانم ساعت 10صبح بود که اعلام کردند حادثه آوار در خیابان ابوذر به دلیل گودبرداری غیراصولی یکی از همسایهها اتفاق افتاده است. سقف روی سر 2جوان که مشغول کار روزمره بودند آوار میشود. مادر و خواهر از معرکه بیرون رفتند، اما آنها نتوانسته بودند خود را نجات دهند. به طوریکه یکی از آهنهای سقف کنار پایشان میافتد. کوچکترین خطایی از ما میتوانست به مرگ آنها ختم شود و خوشبختانه هر2 سالم بیرون میآیند. البته ماجراها در کار ما زیاد است. یادم هست حریق زمین کشاورزی انتهای گلشهر را گزارش کردند، این ماجرا که تعریف میکنم مربوط به 6، 7سال پیش میشود. حریق مزرعه گندم بود. مزرعه را درو و پوشالها را یکجا دپو کرده بودند که چیزی باعث حریق شده بود. کار اطفا که تمام شد، پسر بچه پنجساله به من نزدیک شد و گفت تمام زندگیمان سوخت. شنیدن این جمله از زبان کودک خیلی منقلبم کرد. شاید از دید ما پوشال گندم چیزی نبود و برای ما بیمقدار به نظر میآمد، اما آنها را جمعآوری کرده بودند تا بفروشند و این برایشان سخت بود. فکر کنید بچه کوچکی این حالت را داشته باشد. آنجا دلم شکست و بیشتر از قبل حواسم را جمع کردم.»
شبیه جنگ است
میگوید: «آتشنشانی را شبیه جنگ میدانم، با اینکه تجهیزات و لوازم خاصی در جنگ نداشتند اما همین که به خدا توکل داشتند و احساس میکردند دستی از خارج و پشت سرشان هست کفایت میکرد. ما هم همین حس را داریم، اولین کلاممان این است که خدا کمکمان میکند. اینکه دستی محکمتر از بشر هست که کار را پیش ببرد، و همیشه هم دیدیم از خیلی حوادث جان سالم به در میبریم.»
دوست دارد حرفهایش را با توصیه به پایان برساند: «حوادث شهری بیشتر بر اثر سهل انگاری اتفاق میافتد؛ مثلا پریز برق مشکل دارد و جرقه میزند و کسی به تعویض فکر نمیکند و نمیداند این موضوع میتواند به قیمت یک آتشسوزی مهیب تمام شود؛ اتو را به برق میزند و تلفن زنگ میزند و بعد هم میرود بیرون و... خیلی از حوادث بر اثر همین سهلانگاریها پیش میآیند. خوابآلودگی در ورودی شهرها باعث 30درصد تصادفات است؛ زمانی که نیاز به استراحت داریم و باید استراحت کنیم سهلانگاری میکنیم و میخواهیم زودتر به مقصد برسیم و...»
اولش کشاورز بودم
محمد رضایی آخرین آتشنشانی است که با ما همکلام میشود. مردی میانسال با 51سال سن و بچه شیروان است. میگوید: «اول کشاورز بودم، اما بعد آتشنشان شدم.»
این را با خنده تعریف میکند: «از دوره دبیرستان ایستگاه آتشنشانی که در مسیر رفت و آمدم بود کنجکاوم میکرد تا بدانم آنها چه میکنند، کمکم به کارشان علاقهمند شدم و آرزویم شد. سال76 از طریق روزنامه فهمیدم آتشنشانی نیرو میخواهد، به مشهد آمدم و آزمون تئوری و عملی دادم و در ایستگاه قدیم یک، واقع در میدان شهدا مشغول خدمت شدم و بعد هم به ایستگاه42 آمدم و به عنوان راننده سنگین مشغول به خدمت هستم.»
خاطره او به همین چند وقت گذشته برمیگردد: «اواخر بهار بود و بارشهای بهاری که خبر گمشدن کودکی را در کال التیمور دادند. به محل که رسیدیم عملیات شروع شد. بعد از حدود 10دقیقه جسد کودک را پیدا کردیم، اگر این سرعت عمل نبود جنازه میرفت به قسمتهای باتلاقی و دیگر پیدا شدنش ممکن نبود. ماجرا تلخ تمام شد، اما همین که خانوادهای را از چشم انتظاری بیرون آورده بودیم کمی خستگیمان را میگرفت.»