چگونه اموال خود را پیش از مرگ به دیگری منتقل کنیم که مالیات کمتری دهیم؟ پیش‌بینی بارش باران در اغلب مناطق کشور طی امروز (۱۳ اردیبهشت ۱۴۰۳) صبح خود را با این غذا‌ها شروع کنید تا در طول روز انرژی بیشتری داشته باشید چگونه مصرف‌گرایی زندگی شما را ویران می‌کند؟ برگزاری آزمون استخدامی «معلم پرورشی» و «ورزش»؛ فردا، ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۳ واژگونی خودرو در مه‌ولات یک کشته و یک مصدوم در پی داشت (۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳) برخورد سه دستگاه خودرو حادثه آفرید| نجات راننده محبوس در پراید توسط آتش‌نشانان حریق مغازه در خیابان عیدگاه اطفا شد (۱۲ اردیبهشت)+عکس بهترین راه برای از بین بردن کپک‌ها | چرا نباید از سفید کننده برای پاک کردن کپک استفاده کرد؟ ترفند‌های کاربردی تربیتی برای جلوگیری از لجبازی کودک چرا برخی افراد نیمه‌شب از خواب می‌پرند؟ انحراف مینی بوس در تبریز هشت مصدوم برجای گذاشت (۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳) با التهاب چشم، ناشی از حساسیت چه کنیم؟ حمله افراد ناشناس به پزشکان در کرخه (۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۳)
سرخط خبرها
مسافر سنت در هزاره سوم (٢٩)

ببین من چه می‌کشم؟!

  • کد خبر: ۶۶۹۰
  • ۱۸ مهر ۱۳۹۸ - ۰۷:۵۷
ببین من چه می‌کشم؟!
حجت الاسلام محمدرضا زائری کارشناس مسائل فرهنگی

شنبه
شب برای کوتاه کردن موی سرم به آرایشگاه رفته‌ام. چند جوان با پیراهن‌های مشکی و ظاهر مذهبی آمده‌اند و سلمانی محل را حسابی شلوغ کرده‌اند. شوخی می‌کنند و می‌خندند و از قرار و مدارهایشان برای سفر اربعین می‌گویند. پیرایشگر محل می‌گوید روی سر همه‌تان یک علامت می‌زنم! بعد به من رو می‌کند و با خنده می‌گوید: خودم عاشورا به کربلا رفته‌ام و برای اربعین آنجا نیستم، ولی قرار شده برای اربعین امسال 100نفر را نشان بگذارم و روانه کنم!
یکشنبه
توی تاکسی سرباز جوان پول همراهش نیست و بی‌قرار و نگران دنبال عابربانک می‌گردد! راننده می‌گوید من که نمی‌توانم ماشین را نگه دارم! می‌گویم اجازه بده من حساب کنم. پسر من هم الان سرباز است، فکر کن کرایه پسرم را داده‌ام!
چشمانش برقی می‌زند و می‌پرسد کجاست؟ کدام یگان؟ کدام پادگان؟ ارتش یا سپاه؟
احساس عجیبی از همدردی و همدلی نشان می‌دهد. گویی در سرنوشتی مشترک سخن می‌گوید و داستانی که خودش هم صاحب یکی از نقش‌های آن داستان است. عجیب داستانی است سربازی!
دوشنبه
پسر جوان با محبت از خیابان به داخل پیاده‌رو می‌آید. به حلقه دست چپش اشاره می‌کند و می‌گوید تازه ازدواج کرده‌ام. از سختی‌ها و موانع وام ازدواج شاکی است و از بی‌اعتنایی مسئولان به شرایط نسل جوان آزرده است.
می‌گوید هردو پدربزرگم روحانی بودند، از دوطرف نوه آخوند هستم و بعد به شوخی چیزی می‌گوید درباره شرایطش بین دوجهت آخوندی! می‌گویم حالا ببین من که خودم آخوندم، چه می‌کشم؟! هردو می‌خندیم و خنده‌کنان به سویی می‌رویم!
سه‌شنبه
مردی میان‌سال توی مترو کنارم می‌نشیند. کت‌وشلوار مرتب و تمیزی پوشیده و سرورویی آراسته دارد. با خنده به دمپایی‌های پلاستیکی کهنه‌ای که پوشیده است، اشاره می‌کند و می‌گوید: رفتم مسجد نماز بخوانم، کفش‌هایم را بردند!
چهارشنبه
توی راهرو مترو خم می‌شوم و پوست کیک را از روی زمین برمی‌دارم و توی سطل آشغال کنار راهرو می‌اندازم. صدایی از پشت سر متوقفم می‌کند؛ آفرین، آفرین! پیرمردی شبیه «حشمت فردوس» -بازیگر مجموعه تلویزیونی ستایش- درحالی‌که سرش را تکان می‌دهد، دستش را جلو می‌آورد. منتظرم که بگوید: «بیبین!» می‌گوید: اصلا انتظار نداشتم یک نفر با لباس روحانیت آشغال از روی زمین بردارد!
پنجشنبه
یکی از اعضای خانواده به طباخی دعوتمان می‌کند. وقتی برای خوردن کله‌پاچه می‌نشینیم، مردی با زن و فرزندش وارد می‌شوند و کنار ما می‌نشینند.
مرد بچه‌اش را در بغل دارد و سر و شکل همسرش طوری است که معمولا بدحجاب یا بی‌حجاب خوانده می‌شود.
هنوز سر میز ننشسته‌اند که گوشی همراه مرد جوان زنگ می‌خورد. با کسی که آن سوی خط است، از عمود700 حرف می‌زند و برای مسیر پیاده‌روی نجف تا کربلا قرار می‌گذارد! کسانی که اربعین را تحلیل می‌کنند، آیا این نمونه‌ها را هم می‌بینند؟.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->