صفحه نخست

سیاست

اقتصاد

جامعه

فرهنگ‌وهنر

ورزش

شهرآرامحله

علم و فناوری

دین و فرهنگ رضوی

مشهد

چندرسانه‌ای

شهربانو

توانشهر

افغانستان

عکس

کودک

صفحات داخلی

جای خالی اش پشت پنجره خانه ام

  • کد خبر: ۱۴۷۰۴۳
  • ۰۴ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۷:۱۳
یک روز سرد پاییزی با صدای هولناک اره برقی؛ جز شاخه‌های خشکی که بر زمین ریخته بود و تنه‌ای که جز دایره‌ای بریده بریده بر لبه پیاده رو چیز دیگری دیده نمی‌شد از دست رفت.

هر چهار فصلش زیبا بود. چه بهار که در میان شاخ و برگ هایش نم باران می‌زد عطر و بویش خانه را پر می‌کرد و اگر پنجره بسته بود خودش را به شیشه پنجره می‌زد. شبیه آدمی که با سرانگشتش به پنجره بکوبد و منتظر باشد که در پنجره را باز کنی، چه پاییز‌ها که پیراهن نارنجی اش را می‌پوشید و از هر آدم عاشق یا خسته‌ای که از کنارش می‌گذشت دلبری می‌کرد... حتی زمستان که سفید پوش می‌شد و برگ و باری نداشت باز هم تن خسته اش را دوست داشتم... زیبایی پنجره مان بود.

اما شب‌ها در امان نبود... همانجا که در زمین ریشه داشت محل تجمع زباله همسایه‌ها شده بود... زباله‌هایی که در بدترین زمان پای درخت می‌ریختند و بعد از دقایقی به خاطر گربه چموشی پاره می‌شدند و پخش می‌شدند تا پاکبانی در زمان خدمت بیاید و جمع کند.

همسایه دیگری زیبایی اش را ندیده گرفت و یک روز روغن سیاه ماشینش را پای درخت ریخت... انگار که تیر خلاص باشد کم کم شاخه هایش بی جان شدند... هر روز شاخه‌ای از شاخه هایش کم شد. اما شبیه آدمی که ذره ذره جان می‌دهد و میل به زنده ماندن دارد، قرارش به تاب آوردن بود، اما پایانش رقم خورد.

یک روز سرد پاییزی با صدای هولناک اره برقی؛ جز شاخه‌های خشکی که بر زمین ریخته بود و تنه‌ای که جز دایره‌ای بریده بریده بر لبه پیاده رو چیز دیگری دیده نمی‌شد از دست رفت. حالا دیگر منظره پنجره ما چهارفصلش ساختمان‌های سنگی رو به رو هستند و کمتر پرنده‌ای به هوای آب و دانه سراغمان را می‌گیرد و دیگر خیال نمی‌کنم دستی به هوای سلام ساده‌ای به پنجره می‌زند... دست هایش را باد برده است و تنها رد زخمی از بودنش بر سنگ فرش پیاده رو به جا مانده است.

ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.