سرخط خبرها
به عشق مردم

خاطرات پرستار هفتادوهفت‌ساله محله فرامرزعباسی

  • کد خبر: ۱۵۱۰۰
  • ۲۸ دی ۱۳۹۸ - ۱۳:۱۲
خاطرات پرستار هفتادوهفت‌ساله محله فرامرزعباسی
از اواخر دی‌ماه هرچه به بهمن نزدیک‌تر می‌شویم، حال‌وهوای شهر خاص‌تر می‌شود. در جمع‌های مختلف پیرمرد‌ها و پیرزن‌ها از روز‌هایی می‌گویند که مردم روز و شبشان را در مبارزه علیه طاغوت می‌گذراندند.
هانیه فیاض
خبرنگار شهرآرامحله
خاطرات شفاهی بخشی از انقلاب را تشکیل می‌دهد. در بهمن‌ماه پدربزرگ‌ها یاد روز‌های مبارزه مردم علیه شاه را با بیان همین خاطرات زنده می‌کنند. پرویز گنجی، پیرمرد هفتادوهفت‌ساله محله شهید فرامرز عباسی، از شغلش که پرستاری بود، خاطرات زیادی از آن روز‌ها دارد. با نزدیک‌شدن به بهمن‌ماه به سراغ این پیش‌کسوت محله فرامرز عباسی رفتیم و با او هم‌کلام شدیم. آنچه می‌خوانید نتیجه این گفتگو است.

خدمت در بهداری ارتش
پرویز گنجی بازنشسته پرستاری است. سال‌های زیادی از عمرش را صرف خدمت‌رسانی به بیماران کرده و معتقد است: یکی از سخت‌ترین و مظلوم‌ترین مشاغل در جامعه امروز پرستاری است.
پرویز عباس‌زاده گنجی، پیش‌کسوت محله فرامرز عباسی خودش را این‌گونه معرفی می‌کند: سال ۱۳۲۱ در بندپی بابل متولد شدم. پس از گرفتن مدرک دیپلم برای گذراندن خدمت سربازی به تهران رفتم و در بهداری ارتش دوران خدمتم را سپری کردم. دیپلم من ادبیات بود، اما من علاقه بسیاری به پرستاری داشتم، بنابراین دوره پزشکیاری را در مرکز پزشکی، آموزشی و درمانی شهدای تجریش که قبل از انقلاب مرکز پزشکی رضا پهلوی نام داشت، گذراندم. این شغل برایم ارزش خاصی داشت. چندین سال پی‌درپی و پس از حضور در کلاس‌های متعدد و مرتبط به پرستاری مانند دوره‌های آموزش پرستاری، دوره مقدماتی رادیولوژی، دوره مقدماتی آزمایشگاهی و دوره مقدماتی زنان و مامایی برای کار در یکی از مراکز درمانی معتبر درخواست دادم. رئیس کارگزینی آنجا اعلام کرد که فعلا برای تو جای خالی نداریم. من اصرار کردم که به دلیل علاقه زیاد به این شغل، خیلی دوست دارم سریع مشغول به‌کار شوم. به من گفتند که تنها چندجای خالی داریم که می‌توانی به آنجا بروی، اما این نقاط در مناطق صفر مرزی است. با کمال میل قبول کردم، زیرا دوست داشتم در جایی خدمت کنم که محروم باشد، به این دلیل که این نقاط نیاز بیشتری به کمک‌کردن دارند و عزیزانی هستند که برای حفظ و حراست مملکت زحمت می‌کشند؛ بنابراین در سال ۱۳۴۵ راهی مریوان شدم. حدود یک‌سال در مرکز بهداشت آنجا مشغول به‌کار بودم. اوضاع خوبی نداشت، در مرز درگیری بود و دائم افراد زخمی، مجروح و کشته شده را از آن طرف می‌آوردند و وظیفه ما رسیدگی به وضعیت آن‌ها بود. کمی بعد از تهران ابلاغیه‌ای به دستم رسید که «منطقه نوسود کرمانشاه درگیری فراوانی دارد. مدیرداخلی مرکز بهداشتی درمانی نوسود نمی‌تواند آن را اداره کند و شما باید برای مدیریت به آن مکان اعزام شوید». من راهی سنندج، کرمانشاه، اورامانات و سپس نوسود شدم و در یک مرکز بهداشتی درمانی تقریبا مجهز خدمت کردم.

تجربه نخستین زایمان
او به بیان خاطره‌ای از دوران خدمتش در نوسود می‌پردازد و می‌گوید: دی‌ماه بود و برف شدیدی می‌آمد. شیفت من تمام شده بود و در خانه مشغول استراحت بودم که سرایدار مرکز بهداشت در خانه‌ام را زد. در را که باز کردم.
مردی را دیدم که سوار بر قاطر بود و فانوسی به‌دست داشت و با زبان کردی درخواست کمک می‌کرد. گویا همسرش درحال زایمان بود و حال وخیمی داشت. بلافاصله لباس پوشیدم و خورجین را پُر کردم و همراه آن مرد راهی خانه‌اش شدم. خانه آن‌ها در میان کوه‌ها بود. مسیر سختی پیش رو داشتیم که باید از آن بالا می‌رفتیم. در طول مسیر صدای زوزه گرگ‌ها را می‌شنیدیم، اما به‌دلیل اینکه نیت خیری داشتیم، خوشبختانه بدون هیچ آسیبی به مقصد رسیدیم. کلبه کوچک و محروقی داشتند. ۵ بچه قد‌ونیم‌قد داخل کلبه بودند. همسر مرد رنگش مثل گچ سفید شده بود و از درد به خود می‌پیچید. از شدت درد و بی‌حالی نای نفس‌کشیدن و حرف‌زدن نداشت. بلافاصله در اقدامات اولیه چند سُرُم به او زدم و خانم کمی جان گرفت. بچه درون شکمش چرخیده بود. تمام تلاشم را کردم و بچه را چرخاندم. پس از به‌دنیا آمدن نوزاد وضو گرفتم و ۲ رکعت نماز شکر خواندم. آن خانواده خیلی خوش‌حال بودند و از خوش‌حالی آنان انگار خدا به من همه‌چیز داد. نزدیک صبح شد و من را به خانه رساندند. حدود ۶ روز بعد، علی‌اکبر، سرایدار مجموعه، من را صدا زد. بیرون رفتم و دیدم آن مرد ۱۰ عدد مرغ و خروس زنده را به‌پاس قدردانی برای من آورده است. قبول نکردم، اما او هم آن‌ها را نمی‌برد. به‌یاد وضعیت نابسامان آن خانواده افتادم و جویای حال‌واحوالشان شدم. مرد گفت که خدا را شکر همگی خوب هستند. وقتی با مقاومت او در برابر نگرفتن هدیه‌اش مواجه شدم، به علی‌اکبر گفتم همه آن‌ها را سر ببُرد. سپس تمام گوشت و مرغ‌ها را به اصرار فراوان به مرد دادم که برای همسرش ببرد تا او کمی قدرت بدنی از دست‌رفته‌اش را بازیابد.

عشق واقعی
این پرستار قدیمی ادامه می‌دهد: مدتی بعد از نوسود به شمال منتقل شدم و پس از آن، بنا به درخواست خودم اواخر سال ۱۳۴۹ راهی سرخس شدم. زمانی که در سرخس دوره‌های آموزشی و کارورزی خاصی را می‌گذراندم، با همسرم آشنا شدم. او معلم بود و اکنون بازنشسته فرهنگی است. زندگی ما بر اساس یک عشق واقعی شکل گرفت و همین عشق سبب تداوم آن شد. در سال ۱۳۵۰ باهم ازدواج کردیم که نتیجه آن ۳ فرزند دختر و یک‌فرزند پسر است. یکی از دخترانم راه مادرش را ادامه داد و دبیر شد، دیگری هم راه من را دنبال کرد و در سرخس در حرفه پرستاری مشغول به‌خدمت است. دختر ته‌تغاری ما نیز کارشناس آموزش دانشکده است. پسرمان هم رشته تربیت‌بدنی خواند، اما در شمال شغل آزاد دارد. سال ۱۳۵۶ برای گذراندن دوره‌های تکمیلی پرستاری راهی رامسر شدم و پس از آن به مشهد آمدم. مدتی با عنوان مسئول واحد پرستاری در آسایشگاه معلولان مشهد مشغول به‌کار شدم، پس از آن حدود ۲ سال در بیمارستان امدادی خدمت کردم. از دیگر بیمارستان‌هایی که در آن‌ها انجام وظیفه کردم، می‌توانم به بخش مبارزه با بیماری‌های ریوی در بیمارستان طالقانی، بیمارستان امام‌رضا (ع)، بیمارستان تخصصی سرطان امید واقع در میدان الندشت و مرکز بهداشت راه‌آهن اشاره کنم.

روز‌های پر تب‌و‌تاب
گنجی به روز‌های پر تب‌وتاب انقلاب اشاره می‌کند و می‌گوید: باید زمان رفت‌وآمدمان را به بیمارستان طوری تنظیم می‌کردیم که به ساعت حکومت نظامی برخورد نکنیم، چون تا می‌خواستیم برای مأموران توضیح بدهیم که در بیمارستان فعالیت داریم و پرستار هستیم، خیلی به دردسر می‌افتادیم. من و همکارانم همیشه سر این موضوع مشکل داشتیم. گاهی سر شیفت کاریمان بر سر همین موضوع سربه‌سر هم می‌گذاشتیم و می‌خندیدیم.
این پرستار بازنشسته که آن زمان در بیمارستان امام‌رضا (ع) مشغول به‌کار بوده است، می‌گوید: بعضی شب‌‎ها درگیری می‌شد. ساواکی‌ها مردم را می‌زدند. در بیمارستان با مردمی مواجه بودیم که با شکم پاره، تن و بدنی زخمی و سرودست شکسته به بیمارستان مراجعه می‌کردند.
گنجی درحالی‌که از به یادآوردن این خاطرات غمگین شده است، ادامه می‌دهد: برخی شب‌ها من و همکارانم در کادر پزشکی بیمارستان تا صبح بر بالین این مبارزان می‌نشستیم و مداوایشان می‌کردیم. به درددلشان گوش می‌دادیم و گاهی به‌علت دردی که می‌کشیدند، متأثر می‌شدیم.
غم در صدای گنجی به وضوح حس می‌شود: گاهی تلاشمان نتیجه نمی‌داد و یکی از مبارزان شهید می‌شد. دلم برای جوانی‌اش می‌سوخت. با اینکه می‌دانستم آن‌ها برای هدفشان جان داده‌اند و از این موضوع احساس رضایت داشتند، اما با همه وجود برایشان ناراحت می‌شدم. برای پدر و مادری که با هزار امید فرزندش را انقلابی پروررش داده بود و حالا او را در همین مبارزات از دست می‌داد، دلم می‌سوخت، اما شک نداشتم آن‌ها دلیرانه پای خونی که ریخته است، ایستاده‌اند.

مداوا وسط راهپیمایی
وی ادامه می‌دهد: نمی‌شد تصور کرد که در مشهد باشید و جو حاکم را ببینید و بی‌تفاوت باشید. من هم در هر فرصتی که در بیمارستان نبودم و می‌توانستم، هم‌نوا با مردم در راهپیمایی‌ها شرکت می‌کردم. با این حال حتی در راهپیمایی‌ها هم نقشم را به‌عنوان یک پرستار ایفا می‌کردم.
او به یکی از تظاهرات‌هایی که در آن شرکت کرده است، اشاره می‌کند و می‌گوید: در تظاهراتی به سمت مردم تیراندازی شد. بی‌توجه به اینکه شاید به من هم شلیک شود، خودم را به یکی از مجروحان رساندم و مشغول بررسی وضعیتش شدم. با کمک مردم افراد مجروح را به بیمارستان رساندیم و کادر پزشکی مشغول نجات تظاهرکنندگانی شدند که بیشترشان جوان بودند.

حقوقم را برای کمک به جبهه دادم
گنجی به روز‌های سخت جنگ نیز اشاره می‌کند و می‌گوید: در دوران جنگ در بیمارستان ۱۰‌دی و امام‌رضا (ع) کار می‌کردم. با تشدید شرایط جنگی و اوضاعی که در کشور وجود داشت، درخواست دادم که عازم جبهه شوم و آنجا به مجروحان و زخمی‌ها رسیدگی کنم. درخواستم رد شد و رئیس واحد پرستاری علت قبول‌نکردن آن را این‌گونه اعلام کرد: «در واحد مدیریتی و پشتیبانی بیشتر به حضور شما نیاز داریم». در مشهد ماندم. اوضاع اصلا خوب نبود و حجم مجروحانی که به بیمارستان می‌آوردند، بسیار زیاد بود. زمان بیشتری از زندگی‌ام را در بیمارستان حضور داشتم، زیرا معتقدم که انسان مادامی که مشغول به‌کار است، باید طوری رفتار کند که برای دیگران به‌ویژه جوانان، الگو محسوب شود و این موضوع که عملکرد خوب ما می‌تواند الگوی مناسبی برای هزاران جوان باشد، خیلی اهمیت دارد. کمی بعد اعلام کردند که جبهه از نظر مالی درتنگناست و به کمک مالی مردم نیاز دارد. من که مالی در دنیا نداشتم، تصمیم گرفتم حقوقم را به کمک برای جبهه اختصاص دهم. ابتدا مسئولان بیمارستان قبول نمی‌کردند، اما درنهایت با اصرار من پذیرفتند که حقوق کامل یک‌ماه من به جبهه فرستاده شود. من یقین داشتم که این کمک برکات بسیاری را برایم به‌دنبال خواهد داشت.
او ادامه می‌د‌هد: در آن زمان ما بیشتر در شیفت شب که سخت‌تر بود، کار می‌کردیم. دکتر فرهودی و دکتر بهرامی از استادان دانشگاه و پزشکان مجربی بودند که دائم به مجروحان رسیدگی می‌کردند. آن‌قدر سرگرم مجروحان می‌شدند که گاه تا ساعت ۲ بامداد مشغول ویزیت بودند. مجروحان نماد تلاش‌ها و مقاومت‌های بی‌مانندی بودند و بیشتر جراحاتی داشتند که دیدن آن‌ها برای ما صحنه‌های ناراحت‌کننده‌ای را رقم می‌زد. شب‌هایی که حمله بود، به ما خبر می‌دادند که قرار است مجروح بیاورند، به همین دلیل تا صبح اصلا نمی‌خوابیدیم. سعی می‌کردیم به آن‌ها بیشتر از حد توانمان خدمات دهیم، اما وقتی برخی از آنان از شدت جراحت و وخامتی که داشتند، شهید می‌شدند، حال ما بد می‌شد و خاطرات تلخی در ذهنمان نقش می‌بست.

از پرستاری تا طب سنتی
این پرستار پیش‌کسوت بیان می‌کند: در سال ۱۳۷۴ زمانی که در بیمارستان ریوی مشغول به خدمت بودم، بازنشست شدم، اما از همان موقع تاکنون هم آرام نگرفتم. پس از آن دکتر پهلوان‌زاده که مدیرکل درمان تأمین اجتماعی بود، درمانگاه بسیار مجهزی در سرخس احداث کرد و از من دعوت کرد که برای تجیهزکردن و راه‌اندازی آن راهی سرخس شوم. به سرخس رفتم و با عنوان سرپرست درمانگاه آنجا را تجهیز و افتتاح کردم. ناگفته نماند، سال ۱۳۵۴ آزمایشگاه، رادیولوژی و بیمارستان ۲۵ تختخوابی سرخس را هم من راه‌اندازی کردم. حدود ۸ سال پیش به‌دلیل علاقه زیادی که به طب سنتی داشتم، به تهران رفتم و دوره مقدماتی طب سنتی را گذراندم. اکنون در درمانگاه خیریه دکتر خطیب مشغول به کار هستم. البته آقای دکتر خطیب متخصص و جراح مغز و اعصاب و رئیس کانون جراحان مغز و اعصاب آمریکا هستند. درمانگاه بخش‌های مختلفی دارد که قسمت طب سنتی آن را من اداره می‌کردم.
او درباره طب سنتی نظرش را این‌گونه بیان می‌کند: این نوع طب عالمی دارد. شیوه درمانی طب سنتی شیوه بسیار خوبی است که همه آن استفاده محسوب می‌شود. دارو‌های شیمیایی در کنار درمان و خاصیت‌هایی که دارند، عوارض خاصی هم دارند، اما دارو‌های گیاهی اگر درست به‌کار گرفته شوند، بدون ضرر و آسیب هستند. به‌طور کلی طب سنتی طبی است که پیش از ایجاد و اشاعه شیوه‌های پزشکی نوین به‌وسیله همه استفاده می‌شده و با گذشت زمان و نوگرایی تجهیزات پزشکی از اهمیت آن کاسته نشده است و همواره راهکار‌های مناسب و بی‌ضرری را برای درمان بیماری‌ها دارد.

دعای خیر بیماران
گنجی پرستاری را شغل سختی می‌داند و می‌گوید: یک پرستار واقعی باید سعه صدر فراوانی داشته باشد، زیرا با بیمار به‌صورت مستقیم سروکار دارد.  پرستار وضعیت بیماران را کنترل می‌کند و مطابق با نظر پزشکان از آن‌ها مراقبت می‌کند. او به بیماران و همراهانشان اطلاعات لازم را می‌دهد و آن‌ها را درباره نحوه برخورد با بیماری و مراقبت از بیمار راهنمایی می‌کند. برخورد با بیماران و خانواده‌هایشان و کمک به آن‌ها هنگامی که زمان دشواری برای آن‌هاست، برای من بسیار رضایت‌بخش است و من خوش‌حالم بعد از این‌همه سابقه کار با نیت خالص رزومه کاری موفقی دارم.
او خاطرات تلخ و شیرینش را این‌گونه بیان می‌کند: حرفه ما به دلیل اینکه با افراد زیادی سروکار دارد، مملو از خاطرات است. بهترین خاطرات ما مربوط به زمانی بود که مراقبت‌های لازم را از بیماری انجام می‌دادیم و او حالش خوب می‌شد و دعای خیری بدرقه راهمان می‌کرد. بدترین آن‌ها هم هنگامی بود که روز‌ها در کنار بیمار بودیم و از او پرستاری می‌کردیم، حتی گاهی حالش خوب و بهتر می‌شد، ولی ناگهان در کمال ناباوری به رحمت خدا می‌رفت.

استخوان پایم شکست
این پرستار نمونه در یادآوری تلاشش برای خدمت به بیماران خاطرنشان می‌کند: زمانی که کارمند بیمارستان طالقانی بودم، سوار موتور یکی از دوستانم شدم و پشت سر او نشستم. با موتور به زمین خوردیم و پایم کمی درد گرفت، اما متوجه نبودم که آسیب جدی‌ای دیده است. آن شب کشیک داشتم. سرویس به دنبالم آمد. برخلاف گفته اعضای خانواده‌ام که اصرار داشتند استراحت کنم و به نزد دکتر بروم، راهی محل کار شدم. هنگامی که رسیدم، همکارانم به من کمک کردند و من را تا طبقه بالای بیمارستان بردند، حتی از من خواستند که به خانه برگردم و مرخصی بگیرم. مقاومت کردم و گفتم که حالم بهتر است. به انجام وظایفم پرداختم، وضعیت بیماران را بررسی و چکاپ کردم، اتاق‌به‌اتاق سر زدم و داروهایشان را دادم. در همین حال درد هم می‌کشیدم، اما توجهی نمی‌کردم. به واحد پرستاری برگشتم و پرونده‌های بیماران را ثبت و بررسی کردم. احساس کردم میزان درد پایم بیشتر شده است. پزشک کشیک من را آنجا معاینه کرد. پایم به‌شدت ورم کرده بود و خون‌ریزی داشت. کشکک استخوان ساق (پاتلا) شکسته بود و به‌دلیل اینکه پایم به قول معروف هنوز گرم بود، متوجه آن نشده بودم. ساعت ۲ بامداد بنابه اصرار همکارانم من را به بیمارستان امدادی بردند. وارد اتاق عمل که شدم، ابتدا خون جمع شده را تخلیه کردند. پس از ۸ ساعت عمل وارد بخش شدم.
به عشق مردم
وجدان کاری و رعایت اخلاق حرفه‌ای
گنجی علاقه را مهم‌ترین عامل جذب فرد در حرفه پرستاری می‌داند و بیان می‌کند: شیفت‌های شب گاهی باعث بروز مشکلات خانوادگی می‌شود، زیرا این شیفت برای افراد دارای فرزند بسیار سخت است و فرد باید حتما این مشکلات را حل کند، اما یک پرستار در درجه نخست باید وجدان کاری داشته باشد و اجازه ندهد که مشکلات کاری یا خانوادگی باعث به تعویق افتادن خدمت به مردم شود. لبخند پرستار یک لبخند بر بام درد‌های بیمار است و به نظر من پرستار می‌تواند با رفتار خود ۵۰ درصد از درد‌های بیمار را کم کند. می‌دانیم که در بیمارستان‌ها پرستاران بیشترین ارتباط را با بیمار و همراه او دارند، این یک مسئله مهم است که باید در این زمینه کار‌های بیشتری انجام شود، زیرا وقتی بیمار و همراهش اعتماد و دید مثبت به پرستار داشته باشند، همکاری بیشتری از جانب آن‌ها در روند درمان و بهبود انجام می‌شود و تأثیر زیادی در سلامت افراد خواهد داشت. همیشه از همکاران پرستارم خواسته‌ام که وجدان را هیچ‌وقت از یاد نبرند و به بیماران آرامش و امید بدهند.
او با تکیه بر تجارب شغلش ادامه می‌دهد: پرستار باید مهارت ارتباطی خوب، اخلاق مناسب، درک بالا و صبر زیادی داشته باشد.  همچنین باید بتواند فشار‌های کاری را تحمل کند و آرامش خود را در هر شرایطی حفظ کند. او باید دل‌سوز و مهربان باشد و با بیماران هم‌دردی کند. از طرفی تأکید می‌کنم رعایت اخلاق حرفه‌ای در پرستاری بسیار مهم است. باید هوای هم‌لباس‌های خود را در هر جایگاهی که هستیم داشته باشیم، خودمان را به‌عنوان یک پرستار باور کنیم، حرفی برای گفتن در این رشته داشته باشیم و از همه مهم‌تر اینکه پرستاران به هیچ‌وجه نباید فقط به دانسته‌های قبلی خود و کار‌های روزمره بخش اکتفا کنند، بلکه باید دائم درحال به‌روزرسانی دانش و اطلاعات خود در حوزه‌های تخصصی پرستاری باشند.

عملکرد کارکنان ارزیابی شود
گنجی در پایان به تقدیرنامه‌هایی که در طول خدمت خود دریافت کرده بود، اشاره می‌کند و می‌افزاید: در بیمارستان‌های مختلفی خدمت کردم که در خیلی از مواقع من را شایسته دیدند و به اشکال گوناگون از من تقدیر کردند. این امر برای من خرسندی به همراه دارد که توانسته‌ام در مملکت خودم مفید باشم. همیشه نکته‌ای ذهن من را به خود مشغول می‌کرد و آن مسئله این بود که‌ای کاش در مملکت ما مانند کشور‌های پیشرفته جهان سازمانی وجود داشت که اقدامات برجسته و عملکرد خوب افراد و کارکنان دولت در آن ارزیابی می‌شد و بین کسانی که درست و صحیح کار می‌کنند، با کسانی که برای حرفه خود اهمیتی خاص قائل نمی‌شوند، تمایزی وجود داشت و از این طریق می‌شد به افراد تأیید شده توجه خاصی کرد. در پایان امیدوارم با همت مسئولان مشکلات و مطالبات عدیده‌ای که پرستاران امروزی با آن مواجه هستند، حل شود.
او در پایان گفتگو شغلش را این‌طور تعریف می‌کند: در واقع پرستاری تلفیقی از علم و هنر است، چون مراقبتی که پرستار به بیمار ارائه می‌دهد، شاید جنبه جسمی داشته باشد، ولی در واقع پرستار در کنار علم و مهارتی که برای درمان و مراقبت بیمار به کار می‌برد، باید به جنبه حمایت روانی هم توجه داشته باشد. این ۲ نمونه رابطه نزدیکی باهم دارند. نقشی که پرستار در سلامت جامعه دارد، نقشی کلیدی است. برای اینکه فردی بتواند یک پرستار واقعی شود، باید از صمیم قلب به این رشته و خدمت به دیگران که در رأس این حرفه هستند، علاقه داشته باشد.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->