سرخط خبرها
گفتگو با سازنده المان حجمی نوروزی که در بوستان رجا جانمایی شده است

استعاره‌های بدون تماشاچی شهر

  • کد خبر: ۲۱۲۳۸
  • ۲۶ اسفند ۱۳۹۸ - ۱۰:۳۲
استعاره‌های بدون تماشاچی شهر
سحر نیکوعقیده
خبرنگار شهرآرا محله
المان‌ها از کجا می‌آیند؟ چطور یک روز صبح ناگهان در مسیری تکراری، انگار که از آسمان به زمین افتاده باشند، سر راهمان سبز می‌شوند؟ جواب این سؤال‌ها می‌توانند برای لحظاتی قوه خیالمان را قلقلک بدهند. اینکه آن اسب بزرگ وسط میدان از کدام دشت دورافتاده به شهر کوچ کرده است؟ یا کدام دستی آن چمدان بزرگ پر از گل را تا اینجا به همراه خود آورده است؟ جواب هرچه که باشد به گمان من اِلمان‌ها، استعاره‌های این شهر هستند. انحنا‌های نرمی که نمی‌گذارند میان زوایای تیز و تند برج‌ها و ساختمان‌ها گیر بیفیتم و برای لحظاتی با دیدن عنصری تازه در شهر غافلگیر شویم و فکر و خیال کنیم و برای خودمان داستان تازه‌ای را تعریف کنیم. اما واقعیت ماجرا آن‌قدر‌ها هم دور از این فکر و خیال‌ها نیست. این را وقتی فهمیدم که با یکی از سازندگان همین المان‌ها صحبت کردم. یکی از همان‌ها که درست در روز‌های پیش از عید، شب هنگام وقتی شهر به خواب فرو می‌رود سازه‌اش را از خانه‌اش بیرون می‌کشد و بدون اینکه رد و نشانی از خودش به‌جا بگذارد آن را جایی در دل شهر جا می‌گذارد و بعد هم سپیده نزده بساطش را جمع می‌کند و می‌رود. فرید رجب‌زاده متولد سال ۱۳۶۲ هنرمند جوان و ساکن قدیمی محله هفده شهریور است که خاندانش همه قصاب بودند، اما او سر و کارش به هنر می‌افتد و بعد هم ساخت المان شهری! البته این تنها پارادوکس زندگی او نیست. پارادوکس دیگر زندگی‌اش همین المان‌های او در شهر هستند که روزی هزاران بیننده دارند و تابلو‌های نقاشی او که در تنهایی توی دل طبیعت خلق می‌شوند و بعد هم بدون هیچ بیننده‌ای روی دیوار اتاقش آویزان می‌شوند یا گوشه انباری خانه‌اش تلنبار. اما چیزی که بهانه این گفتگو می‌شود نماد حجمی ۳ موش زرد، آبی و صورتی هستند که هفته پیش به بهانه طرح استقبال از بهار ۱۳۹۹ در بزرگ‌ترین پارک منطقه ما، بوستان رجا نصب شد. المانی که توسط او اجرا و نصب شد. گرچه او خوب می‌داند که آثارش نوروز امسال به خاطر ویروس کرونا تماشاچی ندارند. این هنرمند مشهدی امروز مهمان دفتر شهرآرامحله شده است تا از ماجرا‌های کمتر شنیده شده اجرا و نصب المان‌های شهری بگوید.

خودرو آمریکایی و المان‌های دوره کودکی
توی خاطرات کودکی فرید عناصر و ساختمان‌ها بیشتر از هر چیزی حرف می‌زنند. از آن خودرو جمع و جورِ اقساطی قرمز رنگ ِآمریکایی توی مسیر مدرسه‌اش می‌گوید و از تمام جزئیاتی که هنوز هم آن‌ها را به یاد دارد، همان که برای مدت‌ها سرد و ساکت کنار خیابان افتاده بوده، اما در ذهن کودکانه‌اش انگار زنده بوده و نفس می‌کشیده است. یا آن خانه قدیمی توی کوچه با کاشی‌های سبز و آبی و با طرح‌های سنتی آن که پیچ و تاب و انحنای آن طرح‌ها او را سر ذوق می‌آورده است. تمام این جزئیات بعد‌ها در دوره نوجوانی روز کاغذ نقش می‌بندند. رفته رفته آن‌قدر درگیر طراحی می‌شود که تصمیم می‌گیرد مسیر هنر، مسیر اصلی زندگی‌اش باشد. تصمیمش را به پدر می‌گوید و بعد از آن پدر تبدیل به مهم‌ترین مشوق زندگی‌اش می‌شود.

از قصابی تا طراحی
پدرم قصاب بود. پدر و پدربزرگم هم همین‌طور. قصابی شغل دنباله‌دار خانواده ما بود. اصلا دنباله فامیل من همین است، فرید رجب‌زاده قصاب! آن‌زمان‌ها کل راسته مصلی قصابی بود و همه این قصابی‌ها هم خاندان ما بودند. اما پدرم علاقه دیگری داشت. برایم تعریف کرده بود یک روز که جلوی آینه پنهانی چهره خودش را نقاشی می‌کرده است پدربزرگم ناغافل از راه می‌رسد و یکی می‌خواباند توی گوشش. می‌گوید نقاشی هم شد آب و نان؟ یا برو سراغ قصابی یا برو درست را بخوان! پدرم همان جا قید علاقه‌اش را می‌زند و می‌رود سراغ قصابی و دیگر سراغ هنر را نمی‌گیرد، اما این علاقه مثل یک آرزوی دست‌نیافتنی همیشه در دلش باقی می‌ماند. روزی که تصمیم را به او گفتم هیچ وقت فراموش نمی‌کنم. از خوشحالی اشک توی چشم‌هایش جمع شد. از همان دوره به بعد تبدیل شد به بزرگ‌ترین مشوق من در این مسیر. بعد‌ها هم که وارد حوزه ساخت المان‌ها شدم همچنان همراهم بود و از هیچ کمکی دریغ نمی‌کرد. از ساخت و جابه‌جایی بگیرید تا بستن پیچ و مهره‌ها... این اولین سال است که پدرم دیگر کنارم نیست و بزرگ‌ترین مشکل من امسال خلأیی بود که در نبود او هنگام کار احساس می‌کردم. اینکه دیگر وجود حمایتگر او را نداشتم.
استعاره‌های بدون تماشاچی شهر
تأسیس خانه هنرمندان
به تشویق پدر در هنرستان سینا و در رشته گرافیک مشغول به تحصیل می‌شود. بعد رشته صنایع دستی را انتخاب می‌کند و بعد هم در دانشگاه فردوسی مشهد و تحصیل در واحد هنر نیشابور این رشته را جدی‌تر از قبل دنبال می‌کند. بعد از آن هم کج‌دار و مریز فعالیت‌های هنری را پیش می‌گیرد. اما ورود او به عرصه ساخت المان در سال ۸۷ و تأسیس خانه هنرمندان شکل می‌گیرد. سال ۸۷ از سوی شهرداری فراخوانی به هنرمندان شهر در قالب طرح استقبال از بهار برای همکاری داده می‌شود. او هم طرح نقاشی دیواری خودش را ارائه می‌دهد و پذیرفته می‌شود. این طرح روی دیواری ۱۱۰ متری در خیابان احمدآباد اجرا می‌شود. طرحی که با استقبال خوبی از سوی عابران و مسئولان روبه‌رو می‌شود و باب فعالیت مستمر او را با شهرداری باز می‌کند. حالا در این سال‌ها بیش از ۲۰ المان از او در شهر به نمایش در آمده است و بار‌ها موفق به دریافت لوح و تندیس در جشنواره‌های استقبال از بهار شده است.

موش‌های رنگی
«موش موشک» عنوان المان نصب شده او در پارک رجاست. ۳ موش زرد و آبی و صورتی که انگار با چند کاغذ غول‌پیکر از وسط تا خورده‌اند و به صورت اوریگامی به شکل موش‌های رنگی ساخته شده‌اند. طرحی ساده که به گفته خودش اجرایش آن‌قدر‌ها ساده نبوده و به دلیل حجمی‌بودن کار کلی وقت و انرژی از او می‌گیرد. این ۹ تا موش در ۳ نقطه شهر قرار می‌گیرند. تقاطع فکوری و سرافرازان، پارک اندیشه و بوستان رجا. می‌پرسم این ایده چطور به ذهنش می‌رسد؟ کوتاه جواب می‌دهد: «اوریگامی همیشه برای من جذاب بود. اینکه می‌توان با یک دست و یک کاغذ و یک لا هزاران چیز مختلف ساخت. موش هم نماد سال جدید است. تلفیق این‌ها شد همین المانی که می‌بینید.»
استعاره‌های بدون تماشاچی شهر
یک طرح ساده و صمیمی
او ابتدا ایده موش‌ها را به‌شکل ماکت رایانه‌ای و در قالب عکس طبق روال هر سال به سازمان شهرداری ارائه می‌دهد. روال کار این است که شهرداری بنا به سیاست‌های شهری یا به بهانه مناسبت‌های مختلف که مهم‌ترین آن طرح استقبال از بهار است از هنرمندان خانه هنرمندان مشهد درخواست می‌کند که طرح‌ها و ایده‌هایشان را در قالب عکس ارائه بدهند. بعد از آن طرح‌های منتخب اعلام می‌شود و هنرمندان در بازه زمانی مشخص این‌کار‌ها را می‌سازند و بعد هم شبانه نصب می‌کنند. به گفته او سال‌های پیش نصب کار‌ها ۲۵ اسفند تمام می‌شده، اما امسال زودتر از زمان موعد هر سال فراخوان می‌دهند و هنرمندان هم تا ۱۶ اسفند تمام کار‌ها را نصب می‌کنند. او ایده موش موشک و دوچرخه‌های بی‌دود را امسال به شهرداری ارائه می‌دهد. اما درست در روز ارائه و زمان تحویل مردد می‌شود. می‌گوید: طرح بسیار ساده بود، اما برای من دلنشین. ساده‌بودنش باعث شد برای ارائه مردد شوم، اما درنهایت با دودلی کار را تحویل دادم. حتی روز تحویل هم کاغذ را پشت و رو روی میز گذاشتم تا همکار‌ها و رفقا نبینند موش طراحی کرده‌ام! روزی که طرح‌های منتخب را اعلام کردند اسم هر دو المان پیشنهادی‌ام را در فهرست دیدم. بعد از اینکه دیگران هم نمونه کار را دیدند و با حس و حال ساده، صمیمی و کودکانه‌اش ارتباط گرفتند، فهمیدم تردیدم اشتباه بوده است.

احترام بصری به مردم حاشیه شهر
مواد اولیه این ۳ موش، ورق آهن است که در ارتفاع یک، یک‌و‌نیم و دو متر ساخته می‌شوند و رنگی که به آن‌ها می‌زند هم اتومبیلی فوری است، تا هم رنگ زودتر خشک شود و هم ماندگاری بیشتری داشته باشد. پس از اینکه مرحله ساخت را در کارگاهی اجاره‌ای تمام می‌کند، آن را نزدیک زمین بازی بچه‌ها توی پارک نصب می‌کند تا آن حس و حال کودکانه، بخشی از خاطرات کودکی بچه‌های این منطقه باشد. می‌گوید: دوست دارد این المان بعد از شکست کرونا و عادی شدن وضعیت، یک لبخند کوچک باشد روی لب کودکان این منطقه و یک خاطره حال خوب کن برای حافظه جمعی این بچه‌ها، چیزی که بعد‌ها آن را در خاطراتشان به یاد بیاورند. چون از نظر او این بچه‌ها مستعدترین بچه‌های شهر هستند و باید همیشه خوشحال باشند و بخندند.
می‌گوید افتخار می‌کند که امسال المان او در این نقطه از شهر، برای حال خوب این مردم جانمایی شده است. اما با همه این‌ها تقسیم‌بندی المان‌ها در سطح شهر را عادلانه نمی‌داند و می‌گوید فاصله تا نقطه مطلوب زیاد است و اهمیت به مناطق کم‌برخوردار و عدالت شهری یک شعار توخالی بیشتر نیست!
دلیل این عدالت‌نداشتن در تقسیم‌بندی را می‌پرسم. او جدا از سیاست‌های شهری بخشی از تقصیر را هم گردن خود سازنده‌ها می‌اندازد. اینکه خیلی وقت‌ها خود هنرمند‌ها از نصب کار در مناطق حاشیه‌ای امتناع می‌کنند و می‌گویند بعد از این همه صرف هزینه و وقت به‌اصطلاح امکان تگ‌خوردن و آسیب دیدن کار در این مناطق بیشتر است. اما او نظر متفاوتی دارد و می‌گوید: خیلی از هنرمندان این عرصه می‌گویند که این همه هزینه کنیم بعد آن را در مناطق حاشیه نصب کنیم که تگ بخورد؟ من جوابم این است که وقتی ضعیف‌ترین کار را در کم‌برخوردارترین نقاط شهر نصب می‌کنید باید هم این اتفاق بیفتد! توقع دارید آدمی که هر روز از کنار این دیوار عبور می‌کند با دیدن یک طرح ضعیف در مقایسه با دیگر طرح‌های شهری چه واکنشی داشته باشد؟ اعتقاد من این است که اگر به افراد یک منطقه احترام بصری بگذاری آن وقت می‌توانی توقع احترام بصری را هم داشته باشی.
استعاره‌های بدون تماشاچی شهر
دوچرخه، بزرگ‌ترین عقده زندگی من بود!
«ما هنرمندان دزدان چراغ به دست هستیم و برای گرفتن ایده به هر جایی سرک می‌کشیم!» این را می‌گوید و تعریف می‌کند که چطور ایده المان (دوچرخه‌های بی‌دود) را از میان خاطرات کودکی‌اش بیرون می‌کشد: «بزرگ‌ترین عقده زندگی من دوچرخه بود! اگر حالا آرزوی بچه‌ها کنسول بازی است، بزرگ‌ترین آرزوی هم‌سن و سالان من در آن سال‌ها دوچرخه بود، ولی من توی آن دوره به این آرزو نرسیدم. پدرم آن سال‌ها ورشکست شده بود و با اینکه سن و سالی نداشتم، می‌دانستم که نباید آرزویم را مطرح کنم. تنها کاری که می‌توانستم انجام بدهم این بود که به دوچرخه‌های توی کوچه و خیابان خیره بشوم و توی رؤیاهایم روی این دوچرخه‌ها رکاب بزنم. این عقده همیشه با من ماند. بعد‌ها به محض دریافت اولین حقوقم رفتم گران‌ترین دوچرخه بازار را خریدم، اما نمی‌دانم چرا راضی نشدم و این عقده درمان نشد که نشد. امسال باتوجه به سیاست‌های شهرداری در راستای کاهش ترافیک و ارتقای سطح سلامتی ایده استفاده از وسایل نقلیه بدون دود مطرح شد. این ایده را پیوند زدم با خاطرات کودکی‌ام و آن را ارائه دادم.» این المان هم مانند المان قبلی در سطحی گسترده در کمربندی صدمتری و بزرگ‌راه کلانتری نصب می‌شود. روی دیوار و در حاشیه بزرگ‌راه. خروجی این خاطرات کودکانه حالا شده است چرخ‌های دوچرخه و میله‌هایی که روی دیوار پیچ و تاب‌خوران به پیچک‌های بالای دیوار پیوند می‌خورند و بعد دسته‌هایی که از آن سوی پیچک‌ها بیرون می‌آیند و فضایی رؤیاگونه را ترسیم می‌کنند. به گفته فرید، این المان در ضمن پیامی که برای ارتقای سطح سلامتی به مردم می‌دهد، آن حس نوستالوژیک مرد‌هایی را که روزی پسربچه‌هایی در آرزوی دوچرخه بودند هم قلقلک می‌دهد.

شب در قرق هنرمند‌های شهر
فرید همه این المان‌ها را به همراه دو المان دیگر که سازنده‌اش نبوده و فقط مجری کار بوده طی یک ماه اخیر نصب و اجرا می‌کند. اوج کار آن‌ها همین روز‌های پایان سال است. همین روز‌های اخیر که از ساعت ۱۲ شب تا ۶ صبح بی‌وقفه در سرمای استخوان‌سوز برخی از این شب‌ها مشغول نصب بودند و حالا به خاطر همین شب‌کاری‌ها و کار مداوم چند ساعته در سرمای شب کلی وزن کم کرده است. می‌گوید: حالا در کل شهر مشهد ۵۰ تا کار نصب شده و این در صورتی است که در سنوات گذشته ۵۰۰ کار نصب می‌شده. ۵۰۰ کار فقط در طول یک شب! تعریف می‌کند: شب‌های پایان سال شهر در قرق بچه‌های هنرمند بود و هیچ جرثقیلی در شهر بیکار نبود. در یک شب ۵۰۰ کار حمل می‌شد و نصب می‌شد. از هر گوشه و کنار شهر که رد می‌شدی یک پیت حلبی می‌دیدی که آتش درونش می‌سوزد و کنار آن هم چند نفر مشغول نصب المان. آن شب‌ها، شب‌های روشنِ المان‌ساز‌های شهر بود.

مشهد حرف اول را می‌زند
با وجود این کاهش تعداد المان‌ها، او هنوز هم مشهد را در بحث ساخت المان در مقایسه با دیگر شهر‌ها در جایگاه اول می‌داند و می‌گوید: با شکل‌گیری خانه هنرمندان و اهمیت‌دادن به هنر و زیباسازی شهر، مشهد جهش و پیشرفت چشمگیری در بحث المان‌های شهری پیدا کرد. هنرمندان زیادی در همین اثنا شکوفا شدند و بعد به شهر‌های دیگر سفر کردند. حالا هم با وجود کاهش تعداد المان‌های نوروزی، با قاطعیت می‌گویم مشهد هنوز هم در این حوزه حرف اول را می‌زند.
استعاره‌های بدون تماشاچی شهر
المان در نقش یک رسانه
«رسالت المان‌ها همین است! اینکه سیاست‌های کلان و کوچک شهر و کشور را به مخاطب ارائه بدهند. مخاطبی که شاید به رسانه‌های دیگر دسترسی ندارد و بستر دیگری برای دریافت این پیام‌ها ندارد. او در قالب همین المان‌ها پیام‌ها را دریافت می‌کند. اینجاست که المان تبدیل به رسانه می‌شود، رسانه‌ای برای میلیون‌ها بازدیدکننده که روزانه از مقابل آن عبور می‌کنند و کار سخت هنرمندی که المان می‌سازد همین‌جاست. اینکه سازه او زیبا باشد و چشم‌نواز و در عین حال حامل پیام و تأثیرگذار.» این‌ها را در جواب این سؤالم می‌گوید که آیا هنرمندان در حوزه اجرای المان شهری هم سبک و امضای خودشان را دارند یا نه! او توضیح می‌دهد که در بحث المان‌ها، امضای شخصی معنا ندارد. اصلا مالکیتی برای هنرمند و سازنده کار وجود ندارد. از روزی که المان را می‌سازد آن اثر می‌شود برای کل مردم شهر و ادامه داستان المان را خود هنرمند روایت نمی‌کند و این خودشان هستند که بنا به اقتضائات و سیاست‌های شهری راه خودشان را می‌روند. بعضی‌ها دوره‌ای کوتاه می‌مانند و بعد برای همیشه از شهر جمع می‌شوند. بعضی‌ها هم می‌شوند مهمان همیشگی شهر مثل المان «انرژی اتمی» فرید که امسال با حضور مسئولان شهری و امام جمعه مشهد رونمایی شد. ابتدا روبه‌روی دانشگاه فردوسی نصب شده و حالا به یکی از سازه‌های دائمی داخل دانشگاه تبدیل شده است. بعضی از این المان‌ها، اما مدام در حال سفر هستند. المان چمدان بهاری یکی از المان‌های او برای طرح استقبال از بهار در سال‌های گذشته بود که ابتدا در میدان جمهوری نصب شد و بعد از طرقبه سر در آورد! می‌گوید: هنرمند‌های این حوزه اغلب از سرنوشت المان‌هایشان خبر ندارند. برای خودم بار‌ها پیش آمده است که المانم را هر بار در مناطق مختلف ببینم. حتی یکی از المان‌هایم را خیلی اتفاقی طی یک سفر کوتاه در یکی از میدان‌های تربت حیدریه دیدم!
این المان‌ها در این اتفاقاتی که پشت سر می‌گذارند همیشه در معرض آسیب هستند و فرید آسیب رسیدن به این عناصر را بخش طبیعی کار می‌داند و می‌گوید: «توی این دنیا همه چیز در حال فرسایش است المان‌ها هم از این امر مستثنا نیستند. اگر کسی پیدا نشود و روی کار خط نکشد بالأخره باد و باران و آفتاب آسیبشان را وارد می‌کنند. اصلا اسم کار هم همین است، المان موقت شهری! یعنی قرار نیست مثل یک اثر هنری برای همیشه مثل روز اول باقی بماند. هنرمند هرچقدر هم عاقبت‌اندیش باشد این را باید بداند که یک روز عمر این المانی که ساخته است سر می‌رسد. نباید روی آن تعصب داشته باشد. باید آن را تنها یک عنصر موقت شهری برای عموم مردم شهر بداند، نه یک اثر شخصی.»

رسانه‌های نرم.
اما آن روی دیگر زندگی فرید، تابلو‌های نقاشی او هستند. آن بعد درون‌گرای خلوت‌گزین شخصیت او که پشت این المان‌های بزرگ پربیننده پنهان شده است. نقاشی‌هایی که در دل طبیعت تک و تنها خلق می‌شوند و بعد بدون هیچ بازدیدکننده‌ای راهی دیوار اتاق و انباری خانه می‌شوند. آن بخش پررنگ زندگی او درحقیقت همین تابلو‌هایی هستند که امضای شخصی او را دارند و او از آن‌ها به عنوان بچه‌هایش یاد می‌کند. در انتها می‌گوید که علاقه اصلی‌اش طرح زدن در دل طبیعت است، اما رسالتش را ساخت همین المان‌ها می‌داند و ادامه می‌دهد: در عصر تهاجم اطلاعاتی که رسانه‌ها از هر سو مثل گلوله روح آدم‌ها را نشانه می‌گیرند، المان‌های شهری رسانه‌هایی هستند که می‌توانند به نرمی و زیبایی پیام‌ها را به مردم شهر منتقل کنند. رسالت من هنرمند همین انتقال پیام است، اما به نرمی و آهستگی و زیبایی.
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->