ابراز نگرانی سازمان ملل از بازداشت، شکنجه و قتل نظامیان حکومت پیشین توسط طالبان تشدید محدودیت‌ها و ادامه بازداشت‌ گسترده خبرنگاران در افغانستان توسط طالبان ارسال پیامک از سامانه سهما به اتباع مجاز + جزئیات ویدئو | استقبال مهاجران افغانستانی مقیم مشهد از تیم ملی فوتسال افغانستان ویدئو | استقبال از تیم ملی فوتسال افغانستان در مشهد داعش مسئولیت حمله به نمازگزاران هرات را بر عهده گرفت عکس‌هایی از مراسم تشییع پیکر شهدای حمله به مسجد شیعیان در هرات راه آهن ایران برای حمل بار ترانزیتی افغانستان به ترکیه مجددا اعلام آمادگی کرد کاظمی‌قمی، کرزی و عبدالله حمله به شیعیان در هرات را محکوم کردند ویدئو | شناسایی خانواده شهید «نسیم افغانی» پس از سال‌ها گمنامی سفارت ایران در کابل حمله تروریستی هرات را محکوم کرد تمجید وحید شمسایی از عملکرد افغانستان در جام ملت‌های آسیا + فیلم شهادت ۷ نمازگزار در حمله افراد مسلح ناشناس به مسجد امام زمان (عج) در هرات صعود چهارپله‌ای فوتسال افغانستان در رنکینگ جهانی سرمربی ایرانی تیم ملی فوتسال افغانستان: از شادی ملت خوب افغانستان خوشحال هستم ویدئو | شادی مردم هرات پس از راهیابی تیم ملی فوتسال افغانستان به جام جهانی ویدئو | هیجان گزارشگر افغانستانی پس از صعود تیم ملی فوتسال کشورش به جام جهانی نتیجه و ویدیو خلاصه بازی فوتسال افغانستان و قرقیزستان (۹ اردیبهشت ۱۴۰۳) شگفتی سازی افغانستان با هدایت مربیان ایرانی | تیم ملی فوتسال افغانستان به جام جهانی صعود کرد مشهد خانه فوتسال افغانستان
سرخط خبرها

شعری از محمدکاظم کاظمی به مناسبت روز جهانی کارگر

  • کد خبر: ۶۵۸۶۹
  • ۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۰ - ۱۷:۲۲
شعری از محمدکاظم کاظمی به مناسبت روز جهانی کارگر
محمدکاظم کاظمی شاعر، پژوهشگر و نویسنده صاحب نام افغانستانی با انتشار شعری با عنوان «قصّۀ سنگ و خشت‌» به مناسبت روز جهانی کارگر، این شعر را به نوجوانان کارگر هموطنش تقدیم کرده است.

به گزارش شهرآرانیوز؛ امروز ۱۱ اردیبهشت و اول ماه می‌ مصادف با روز جهانی کارگر است.

 

محمدکاظم کاظمی شاعر و پژوهشگر افغانستان با انتشار شعری با عنوان «قصّۀ سنگ و خشت» در کانال تلگرامی خود این شعر را که در آبان ۱۳۷۷ سروده است به نوجوانان کارگر افغانستانی تقدیم کرده است.

 

دیدمت صبحدم در آخر صف‌، کولۀ سرنوشت در دستت‌
کوله‌باری که بود از آن پدر، و پدر رفت و هِشت‌، در دستت‌

 

گرچه با آسمان در افتادی تا که طرحی دگر دراندازی‌
باز این فالگیر آبله‌رو طالعت را نوشت در دستت‌

 

بس که با سنگ و گچ عجین گشته‌، تکه‌چوبی در آستین گشته‌
بس که با خاک و گِل به‌سر برده‌، می‌توان سبزه کشت در دستت‌

 

شب می‌افتد و می‌رسی از راه با غروری نگفتنی در چشم‌
یک سبد نان تازه در بغلت و کلید بهشت در دستت‌

 

کاش می‌شد ببینمت روزی پشتِ میزی که از پدر نرسید
و کتابی که کس نگفته در آن قصّۀ سنگ و خشت‌، در دستت‌

 

بازی‌ات را کسی به‌هم نزند، دفترت را کسی قلم نزند
و تو با اختیار خط بکشی‌، خطّ یک سرنوشت‌، در دستت‌

 

آبان ۱۳۷۷

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->