فیش‌های حقوقی جدید بازنشستگان تامین اجتماعی و مستمری بگیران صادر شد+جزئیات و لینک سامانه (۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) استقبال کم فرهنگیان از طرح بکارگیری دوباره بازنشستگان تماشای تلویزیون برای چه سنی ممنوع است؟ اسید‌های آمینه به عنوان پیش‌ساز پروتئین‌ها و به عنوان مکمل غذایی «تروما» چهارمین علت مرگ در دنیا  ۱۰ فایده پیاده روی برای سلامت بدن | بهترین زمان پیاده‌روی چه زمانی است؟ بچه‌ها الگوی خوابشان را از والدین می‌آموزند چند ساعت در شبانه‌روز بشینیم، بایستیم و بخوابیم؟ منشاء بسیاری از بیماری‌های جسمی را در روان خود پیدا کنید تاثیر استفاده کمتر از شبکه‌های اجتماعی بر افزایش اعتماد به نفس مار سمی در کارگاه تزریق پلاستیک و وحشت کارگران (۱۶ اردیبهشت) عزم جدی برای جلوگیری از «کوتاه قامتی» در کشور واژگونی خودرو در خواف خراسان رضوی ۵ مصدوم برجا گذاشت (۱۶ اردیبهشت) حداقل دوسوم سرطانی‌ها در ایران حتماً زنده می‌مانند| سلول‌درمانی، درمان قطعی سرطان نیست قتل هولناک زن میانسال و دستگیری فرزند بی رحم(۱۶ اردیبهشت) راز جسد بی‌سر مرد افغانستانی فاش شد (۱۶ اردیبهشت) قلیان اکسیژن مبنای علمی ندارد آتش سوزی آشپزخانه در محله مفتح اطفا شد +تصویر(۱۶ اردیبهشت)
سرخط خبرها

عادت می‌کنیم

  • کد خبر: ۲۸۱۴۴
  • ۰۸ خرداد ۱۳۹۹ - ۰۹:۲۰
عادت می‌کنیم
سلمان نظافت یزدی - روزنامه نگار
سال‌هاست سعی می‌کنم از یک مسیر ثابت و به قول بیهقی نبهره خودم را از خانه به روزنامه برسانم. حوصله ترافیک ندارم پس می‌ماند افتادن در دل کوچه پس‌کوچه‌ها و سیر خانه‌ها و محله‌هایی که پشت خیابان‌های اصلی از روند تغییر سریع جامانده‌اند و کمتر دستخوش تحول شده‌اند.
هرخانه و پنجره و درخت در این مسیر داستانی دارد، داستانی که من رهگذر از آن مطلع نیستم، اما اگر کمی دقیق شوی می‌شود حسش کرد.
مثلا پلاک ۳۵ یک خانه دوطبقه نما سنگ است که می‌توانم حدس بزنم اوایل دهه ۷۰ ساخته شده است. درخت تاکی حیاط را پوشانده و اگر به دیوارهایش نزدیک شوم و دقت کنم می‌توانم رد یادگاری دختر و پسر‌هایی را ببینم که حالا خودشان پدر و مادر شده‌اند و دارند در آپارتمانی زندگی می‌کنند.
اما این راه‌های انحرافی تنها جذابیتشان خانه‌ها و نما‌ها نیست. من در این عبور چندساله ۲ پیرمرد را هم نشان کرده‌ام و هر روز می‌بینمشان و حتی از دور و با صدای آهسته به آن‌ها سلام هم می‌کنم.
یک پیرمرد محافظه‌کار است و همیشه روی پله جلویی در خانه‌اش نشسته است و بالای سرش یک تابلوی آبی رنگ‌ورورفته نام کوچه را ثبت کرده، که نام یک شهید است. دوست دارم خیال کنم که آن پیرمرد پدر شهید است و هر روز زیر نام فرزندش نشسته است، با او حرف می‌زند، برای آینده از‌دست‌رفته فرزندش نقشه می‌کشد و هر روز چشمانش ضعیف‌تر می‌شود.
اما پیرمرد دومی چند قدم آن‌طرف‌تر همیشه در حال قدم زدن است. پیرمرد وزنش زیاد است و انگار از بیماری رنج می‌برد و هروز با کمک یک واکر، مورچه‌ای قدم برمی‌دارد و خودش را به مقصدی می‌رساند که هنوز بعد از این همه سال برایم روشن نشده است، کجاست؟

اما این نداستن مقصد، اگر در یک مقیاس بزرگ‌تر فکر کنیم، تنها مختص آن پیرمرد نیست، حکایت همه ماست که انگار روی قایقی نشسته‌ایم و به سمتی می‌رویم که فقط رفته باشیم یا فقط حرکتی داشته باشیم. این از دغدغه‌های بیست‌و‌چهار‌ساعته‌مان هم معلوم است، مثلا همین هفته‌ای که گذشت را اگر مرور کنیم، می‌شود تشنگی غیزانیه، قربان سبیل کلهر رفتن در کاخ آینه، فحش دادن به ایرانسل و قربان صدای همایون رفتن، چند کشتی رفتند و به مقصد رسیدند و بعد ناگهان غصه داس و ما و رومینای بی‌جان و قانونی که ۱۳ سال تصویب نشده است و احتمالا به‌زودی میان چند اتفاق دیگر فراموش می‌شود، تا خبر تلخ بعدی و تباه شدن یک زندگی دیگر.

اما وضعیت ارتباطم با این پیرمرد سبیلو که شبیه شیر دریایی است، بهتر است، معمولا در هفته چند‌روزی با او چشم‌در‌چشم می‌شوم و حتی سری هم به علامت سلام تکان می‌دهم، اما تنها کمی چشم‌هایش را جمع می‌کند و بی‌هیچ پاسخی از سمت او عبور می‌کنم.
در روز‌های گذشته که هنوز قرنطینه نشکسته بود، هربار که از کوچه رد می‌شدم و اثری از ۲ پیرمرد نبود، نگران بودم که نکند یکی از آن‌ها در این روز‌های بی‌سروسامان تمام کرده باشد و من دیگر نبینمش، من دیگر نتوانم برای پیرمرد پله‌نشین قصه بسازم، برای شیر دریایی شعر بنویسم؛ «هر روز از تربیت شمالی ۹ رد می‌شوم/ یک شیر دریایی روز‌های بازنشستگی‌اش را می‌گذراند/ سنجاقکی پیر کنار پیاده‌رو لیف می‌فروشد/ من رد می‌شوم/ هیچ‌کس نمی‌پرسد/ حلزونی در طبقه سوم یک روزنامه چه می‌خواهد».

به هرحال سختی مسئله این است که ما به مسیرها، خبر‌های تلخ، دغدغه‌های بیست‌و‌چهارساعته و چیز‌های دیگر عادت می‌کنیم، اما امیدوارم به فروختن روحمان عادت نکنیم که بعید است بتوانیم بعدا از پس خودمان بربیایم. بهترین تعریف از فروختن روح را استاد مصطفی ملکیان در یکی از درس‌گفتار‌های تحلیل فلسفی‌اش داشته است: «حضرت علی (ع) در یک دعایی که مربوط به احوال آدمی است و اینکه روح آدمی می‌تواند چه استعلا‌هایی پیدا کند، دعایی دارند که من آن را همیشه در قنوت می‌خوانم: اللهم اجعل نفسی اول کریمه تنتزع‌ها من کرائمی (خطبه۲۱۵): خدایا کاری کن که از چیز‌های ارزشمند زندگی، جانم اولین چیزی باشد که از من می‌گیری؛ نکند قبل از این که جانم را می‌گیری، انصافم گرفته شده باشد، شرفم، عدالتم، راست‌گویی و ادب و دیگر مکرمت‌های اخلاقی‌ام گرفته شده باشد و تفاله‌ای شده باشم که تو جانم را می‌گیری. خدایا از میان چیز‌های شریف، اولین چیزی را که می‌گیری، جانم باشد و وقتی می‌میریم شرفم، صداقتم، عدالتم، شفقت و عشق ورزی به انسان‌ها در من سر جایش باشد. تواضعم، انسان‌دوستی‌ام سر جایش باشد. نه اینکه تا جانم به لبم برسد و بمیرم، عدالتم، انصافم و مروت و جوانمردی و صداقت و تواضعم را از دست داده باشم.
این یکی از تکان دهنده‌ترین جملاتی است که در فرهنگ بشری گفته شده است. یعنی کریمه‌های وجود من زیاد است، اما جان من اولین کریمه‌ای باشد که از من می‌گیری. این جمله، شبیه به جمله حضرت عیسی است که می‌فرمایند نمی‌ارزد جهان را بگیری و در مقابلش روح خودت را بفروشی، ولو جهان را در مقابل روحت به تو بدهند».
گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->