ویدئو| پیکر هشتمین جانباخته سیل در خراسان رضوی پیدا شد فرماندار نیشابور: تا کنون هیچ خسارت جانی ناشی از سیل گزارش نشده است| برآورد خسارت ۲ هزار و ۸۷۰ میلیارد ریالی در این شهرستان (۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) اعلام محور‌های مسدود در خراسان رضوی (۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) کنترل کامل انتظامی و امنیتی در منطقه سیل زده سیدی مشهد (۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) قصاص؛ مجازات تصادف فوتی بدون گواهینامه است؟ شاهدان دروغگو در دادگاه| آیا مجازات شهادت کذب بازدارنده است؟ بارش شدید باران در شهر‌های خراسان رضوی | محور درگز-کلات مسدود شد افزایش ۳ برابری بارش‌های مشهد نسبت به سال گذشته| آب سد‌های مشهد ۶ درصد افزایش یافت (۲۷ اردیبهشت) اکران تصاویر مشاهیر به مناسبت دهه ادب و حماسه در مشهد خسارت سیلاب به بدنه و لایه‌های زیرین محوطه تاریخی یاریم تپه درگز (۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) آغاز بارش شدید باران در خراسان رضوی | احتمال سیلابی شدن مجدد مسیرها (۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳) سردردهای میگرنی دومین عامل ناتوانی بشر در جهان است| عضویت ایران در انجمن جهانی سردرد تعطیلی محور‌های گردشگری، تفریحی و بوم‌گردی مشهد تا روز دوشنبه هشدار نارنجی هواشناسی در خصوص سیل در مشهد و ۱۸ شهر خراسان رضوی (۲۷ اردیبهشت) حضور ۱۵۰ گروه جهادی برای کمک به آسیب‌دیدگان سیل در خراسان‌رضوی ۵۰۶ سارق و مالخر در مشهد دستگیر شدند رژیم غذایی افراد باید متناسب با منطقه و فصلی که در آن قرار دارند، تنظیم شود بهترین مواد غذایی برای صبحانه؛ از این نوشیدنی غافل نشوید خوردن آبگوشت برای این افراد ضرر دارد بهترین مواد غذایی برای تغذیه بعد از تمرین ورزشی
سرخط خبرها

خانه کشوری همه چیز ما بود

  • کد خبر: ۱۲۴۲۶۱
  • ۱۴ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۷:۴۱
خانه کشوری همه چیز ما بود
سلمان نظافت یزدی - شاعر و روزنامه نگار

خانه کشوری همه چیز ما بود. همه چیز در همان مقیاس کودکی و نوجوانی که هر چیزی می‌توانست همه چیزت باشد. خانه کشوری آن روزهاو شهید کامیاب امروز وسط کوچه‌ای قرار داشت که یک سر کوچه به خیابان شهید کشوری می‌رسید و سر دیگر آن به یکی از فرعی‌های بولوار خواجه ربیع (عبادی) که نبش کوچه در حاشیه عبادی نانوایی متری بود که بار‌ها جلو آن صف ایستاده بودم.

این خانه سال‌های سال، روز‌های پنجشنبه و جمعه برای ما (چند پسرعمه و یک دخترعمه و دو عموی هم سن و سال) پایگاهی بود که انواع شرارت‌های کودکانه را در آن تجربه کردیم. خانه جنوبی بزرگ که دو در داشت. یک در ورودی و یک در گاراژی برای ماشین.

نمای خانه از نما‌های مرسومی بود که اواخر دهه ۶۰ و اوایل ۷۰ ساخته می‌شد، ترکیبی از سیمان درخشنده با خرده‌های شیشه و یک فرورفتگی که وسط آن بنا بر قاعده‌ای نوار شیشه‌ای نازکی کار شده بود. در ورودی خانه که باز می‌شد راه پله‌ای به سمت بالا و پایین وجود داشت.

ما روز‌هایی که آنجا میهمان بودیم، بیشتر اوقات در طبقه پایین یا حوضخانه که حدود ۱۰۰ متری می‌شد با میز پینگ پونگ که وسیله تفریح عمو‌های بزرگ‌تر بود و یک توپ فوتبال سرگرم می‌شدیم. حوضخانه به گاراژ هم راه داشت و یک طرف آن پنجره‌هایی کوتاه به سمت حیاط بود و طرف دیگرش سه یا چهار اتاق داشت که هرکدام اتاق یکی از عموهایم بود. اگر می‌توانستیم به این اتاق‌ها راه پیدا کنیم هرکدام برای خودشان جهانی مخفی بودند.

اولین بار اواسط دهه ۷۰ در یکی از همین اتاق‌ها بود که با چیزی به نام کامپیوتر آشنا شدم و یک دست شطرنج با آن ماشین عجیب و غریب زدم. طبقه بالا هم یک پذیرایی بزرگ داشت با دو اتاق بزرگ دیگر، اتاقی کوچک و آشپزخانه‌ای بزرگ که میز دوازده نفره بیضی را در خودش جای داده بود. در هال خانه می‌شد سفره‌ای بلند پهن کرد و یک بار که من آدم‌های پای سفره را شمردم نزدیک به ۴۴ نفر دور آن نشسته بودند.

وسط حیاط چاهی بود که ورودی اش پایین‌تر از سطح حیاط بود. یک روز که همه اقوام در خانه جمع شده بودند و می‌شد میان آن شلوغی برای دقایقی گم وگور شد، تصمیم گرفتم سر از کارِ عمق چاه در بیاورم. شلنگ بلند آبی رنگ راه راهی را که با آن باغچه را آبیاری می‌کردند برداشتم و ذره ذره از ورودی چاه فرستادمش پایین. چندباری هم شلنگ را بالا کشیدم تا ببینم بالأخره کی به آب می‌رسد و عمق این چاه اسرارآمیز چند متر است.

ورودی چاه اندازه یک توپ پینگ پنگ بود و آخرین بار که ناامیدانه شلنگ را پایین فرستادم تا شاید بالأخره راز این چاه را برملا کنم، وزن شلنگ بیشتر از زورم شد و شلنگ از دستم رها شد و رفت ته چاه و به راز‌های بی شمار آن پیوست، من از ترس همان کف حیاط وا رفتم، ناگهان چیزی به ذهنم رسید از پله‌ها بالا دویدم و در طبقه بالا به دامن بی بی جان پناه بردم ترس را در چشم هایم خواند و وقتی برایش ماجرا را تعریف کردم، لبخندی بر لب هایش نشست گفت: مهم نیست مادرجان بزرگ می‌شی یادت میره.

حالا بیست و چندسال از گم شدن آن شلنگ راه راه می‌گذرد، اما من یادم نرفته است و گاهی که همه چیز درهم می‌شود با خودم فکر می‌کنم کاش خانه کشوری هنوز بود، کاش بی بی جان زنده بود و می‌دویدم و خودم را می‌رساندم به دست‌های مهربانش تا در گوشم زمزمه کند: بزرگ میشی یادت میره.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->