سرخط خبرها

تلخی‌ها را شیرین می‌کنیم

  • کد خبر: ۲۷۱۹۱
  • ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ - ۱۶:۴۴
تلخی‌ها را شیرین می‌کنیم
رضا اعظم ‌نور - معلم فرهنگ و هنر منطقه ۴

می‌خواهی بدانی که زباله‌گردها شب را کجا سپری‌ می‌کنند، زندگی‌شان چگونه است، در سرما و گرما چه می‌کنند و حمامشان کجاست؟ با من به انتهای کوچه‌های پنجتن بیا. تو در خیال خود تصور کن آنچه من به چشم دیده‌ام.


 دکانی که جای خواب مادری رنجور است و پسری معذور، کل مساحتش به قدر یک فرش سه‌درچهار است که پر شده از هرآنچه شما در بدترین قسمت انباری‌هایتان نیز نگه نمی‌دارید و فقط به اندازه 2نفر فضا دارد که اگر سر نزدیک هم بگذارند به وقت خواب، یکی پایش به غرب می‌رود و یکی به شرق.


حقوق و مزایای بازنشستگی مادر بیچاره از شغل زباله‌گردی، شب را به صبح رساندن و صبح را شب کردن در این یک وجب جاست! حمامشان و توالتشان در انتهای مغازه است و نانشان از جست‌وجوی زباله‌های دوست‌داشتنی حاصل می‌شود. پا به خانه‌ای دیگر می‌گذارم. حیاط کوچکشان پر شده است از وسایلی که دلت می‌خواهد نگاهت را هم از آن‌ها بدزدی، مبادا که در دل کمی رنجور شوی!


آخر چه کسی لحاف پاره جمع می‌کند یا فرش کنده از همه‌ طرف‌ به‌دوش می‌کشد و به خانه می‌برد؟ پلاستیک تکه‌پاره به کار کی می‌آید؟ این‌ها همه برای بازیافت است یا زندگی؟


مادر و پسر زباله‌گردند و دخترک جوان خانه‌داری می‌کند و به موجب این شغل خانوادگی ناچار خواستگاری ندارد. دکان بعدی زباله‌دانی نیست، چپ و راست دکان، حدود ۲۰متر پر شده از نقش‌های کهنه‌ای که به روی هم تا نیم‌قد دیوار بالا رفته‌اند و فقط راهرویی باز است به در انتهای مغازه که رو به حیاط باز می‌شود.
آن نقش‌ها، تمامشان لباس‌های رنگارنگ و زیبایی است که از دوره شکوه و جلالشان، دیگر رنگ هم بر تنشان نمانده است و پیکرپوش کهنه‌مردمانی است که کارشان جمع کردن و خریدوفروش و به بر کردن این‌هاست.
 چند قدم آن طرف‌تر به خانه 2خانم سالمندی می‌رسم که اجاره‌خانه ۲۰۰هزار تومنی‌شان با یارانه و خرجی کمیته امداد می‌گذرد. یکی‌شان سویی به چشمانش ندارد، دلش ولی روشن است. خوب نمی‌بیند، ولی عکس حاج قاسم را به دیوار دارد. از همان عکس‌ها که انگار به بچه‌های محل سپرده‌ای که از عزاداری و راهپیمایی برایت بیاورند، از همان عکس‌های کاغذ نازک که دلت قرص می‌شود به مردانگی صاحبش، به عمق نگاهش. چه کسی گفته که چشم می‌خواهد آدمی را برای دیدن این همه زیبایی؟


 روزی‌شان را هم خدا می‌رساند. چگونه؟ نمی‌دانم! شاید مثل این‌بار، به دست شما. شمایی که همیشه در میدان کمک حاضر بوده‌اید. دوقلوها را کاش می‌توانستید ببینید که چگونه در پهنه حیاط دومتری جولان می‌دهند. برادر یک‌وجب‌بزرگ‌ترشان پس از این، هم پدرشان است و هم برادرشان. مادرشان به‌سختی قدم برمی‌دارد و می‌گوید: «کاری ندارم، اگر سراغ داشتید بگویید؛ هرچند پاهایم زیاد یاری‌ام نمی‌کند.»
آن یکی دیگر ام‌آرآی معلولیت همسرش را در دست دارد. آن زن دیگر با 2فرزند معلول در اتاقکی کوچک زندگی می‌کند. عجیب است بعضی‌ها در جوانی ازکارافتاده‌اند. این را از دستان بی‌رمق او متوجه می‌شوم که سن و سالش زیاد نیست، اما رمق گرفتن چیزی را ندارد. به‌زحمت چادرش را نگه داشته است که نیفتد، از دستان بی‌رمق مبتلا به ام‌اس.


این‌ها را از زبان من آموزگار بخوانید. برش‌هایی از زندگی برخی آدم‌های این محدوده را به تصویر کشیده‌ام که با آبرو و عزت زندگی می‌کنند، اما بدانید پهنه دشت‌های بزرگ انتهای خیابان پنجتن، سرسبزی و غنچه گل‌های زرد، همواره با زباله و فاضلاب جوی‌های خیابان سیراب نمی‌شوند، هستند دستانی که بی‌منت و بی‌نام خیر می‌کنند و خداگونه و باران‌وار بر سر این پهنه سبز می‌بارند تا بشویند غبار غم را...

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->